چند شعر از لوییز گلیک (Louise Glück)
برگردان: کوشیار پارسی
شفق
شادی
بزرگ من نوای ِ صدای توست
به گاهی که مرا آواز میدهد، حتا در نومیدی؛
اندوه من همان که نمیتوانم پاسخ دهم
با صدایی که تو از آن ِ من تجربهاش کنی.
تو اعتمادی به زبان خودت نداری.
پس خود میسپاری به نشانههایی
که به زحمت بتوانی بخوانی.
با
این همه همیشه صدات به گوشام میرسد.
و من مدام پاسخ میدهم،
در حالیکه هر چه از زمستان بگذرد،
خشمام فرو مینشیند.
مِهرم باید برات آشنا باشد در خنکای ِ شبهای تابستان
در واژگانی که میشکفند در پاسخهای خودت.
***
زنبق وحشی
در
انتهای ِ رنج ِ من
دروازهای بود.
بشنو: به یاد میآرم آنچه را
که مرگ مینامید.
صداها،
فراز ِ سرم، برخورد شاخههای کاج.
بعد هیچ.
آفتاب ِ بی رمق به سوسو زدن فراز خاک ِ خشک.
برزیستنی
دهشتناک
چونان به هوش سپرده شدن در گور ِ خاک ِ تیره.
پسآنگاه
به آخر رسید:
آنچه که ازش میترسید، مشتاقید
و توان ِ حرف زدن ندارید،
ناگهان به آخر رسید، زمین ِ سخت اندکی یاری کرد.
و هر آنچه داشتم برای پرندگان فروشد میان ِ درختچههای کوتاه.
شما
که گذار از جهان ِ دیگر به یاد نمیآرید
با شما میگویم که باز میتوانم سخن بگویم:
آنچه از دل ِ فراموشی باز میگردد،
بازگشته تا صدا بیابد:
از
دل ِ زندگیام فوارهای بزرگ جهید،
سایههای کبود بر دریای آبی رنگ.
***
رُز سپید
این
زمین است؟
پس من تعلق به آن ندارم.
که
هستی تو در روشنای آن پنجره،
به زیر ِ سایهی برگهای لرزان ِ بارانک۱؟
میتوانی بزیی آنجا که در توانام نیست
تا گذار ِ نخستین تابستان؟
همهی
شب میلرزد و زمزمه دارد
شاخههای نازک درخت کنار پنجره.
شرحی بگو از زندگیم یک بار،
تو
که نشانهای از خود نمیگذاری،
گرچه در شب صدات میکنم:
چون تو نیستم، تنها تنام را دارم چون صدا،
نمیتوانم در سکوت گم شوم –
و
در خنکای صبح پژواک صدام شناور شود
فراز ِ سطح ِ تیرهی زمین،
سپیدی که آرام حل میشود در تاریکی
انگار
که سرانجام اشاره کرده باشی
به خشنود کردنام که تو نیز نتوانستی
یا
تو آن نور نیستی که آواز دادم
اما تاریکی ِ پس ِ پشت ِ آنی.
۱. بارانک (Sorbus) یا زبان گنجشک کوهی
***
نور ِ گریزان
درست
به کودکان میمانستید،
همیشه به چُرت در داستان.
و من آن همه گفته بودم؛
آن همه ساخته بودم.
پس کاغذ و مداد دادم به شما.
قلم نی دادم به شما که خود تراشیده بودم،
عصرها در دشتهای مِه گرفته.
گفتم داستان خودتان را بنویسید.
از
پس ِ سالها گوش دادن
فکر کردم باید بدانید
داستان چیست.
غُر
زدن تنها کاری بود که میتوانستید.
همه چیز باید برای شما داده میشد،
هیچ چیز به خودی در شما نفوذ نداشت.
بعد
احساس کردم که نمیتوانید بیندیشید
با جسارت واقعی یا شور؛
هنوز زندگی خود نگذرانده بودید،
تجربهی فاجعه نداشتید.
پس به شما زندگی بخشیدم، فاجعه بخشیدم،
زیرا تنها نوشتن انگار کافی نبود.
هرگز
نخواهید دانست چه خوب است
دیدن ِ شما، نشسته در آنجا چونان موجودات رها،
دیدنتان، نشسته جلوی پنجره به بافتن ِ رویا،
مدادی که به شما دادم به کار
تا صبح تابستان حل شود در واژگان.
آفرینش
شما را برانگیخته،
از پیش میدانستم، که آغاز همیشه چنین است.
و آزادم تا هر چه میخواهم بکنم،
خود سرگرم کنم به کاری دیگر،
با اعتماد به اینکه
دیگر به من نیاز ندارید.
***
تریلیوم۱
بیدار
که شدم، در جنگل بودم.
تاریکی عادی مینمود، آسمان میان کاجها
مملو از تکههای نور.
هیچ
نمیدانستم؛ تنها میتوانستم نظاره کنم.
و به هنگام ِ نگاه، همهی نور آسمان رنگ باخت،
شکل داد به چیزی خاص، آتشی
سوزان میان نراد۲های سرد.
پس آنگاه بی نابودی ممکن نبود
خیره شدن به آسمان.
جانهایی
هست نیازمند ِ مرگ،
چونان من که سرپناهی؟
بیش از حد اگر سخن بگویم
پاسخ خواهم داشت بر این پرسش،
خواهم دید آنچه آنان میبینند،
نردبانی که بالا میرود از نرادها
هر چه که آوازشان دهد به دیگرگون کردن زندگیشان-
بیندیش
به چه پی بردهام اکنون.
بی خبر بیدار شدم در جنگل؛
تنها دمی پیش نمیدانستم که صدای من
اگر که به من داده میشد
سرشار از اندوه خواهد بود،
جملههام زنجیرهای از فریادهای درد.
نمیدانستم حتا چه میکنم
تا که واژه رسید، تا که احساس کردم
باران از من جاری است.
۱ تریلیوم(Trillium) گونهای از ۴۰ تا ۵۰ نوع گل است از خانواده سوسن و زنبق
که در آمریکای شمالی و آسیا میروید.
۲ نراد
(Fir)، کاج نوئل، سوزنی برگ ِ همیشه سبز.
***
گزنهسا ۱
اینگونه
است زیستنات با قلبی سرد.
چونان من: به زیر سایه، در خزیدن از روی قلوهسنگها
زیر ِ افراهای تناور.
آفتاب
به سختی میرسد به من.
گاه میبینماش در بهار ِ نورس،
به فراز آمدن از فاصلهای دور.
آنگاه برگی میرود بر آن و به تمامی پنهاناش میکند.
سوسوزدناش را میبینم از میان برگها، ناساز،
چونان کسی که با قاشق ِ فلزی بر لبهی لیوان بکوبد.
همهی
چیزهای زنده
به اندازه نیازمند نور نیستند.
برخی از ما نور خودمان را میسازیم:
برگی نقرهای
چونان راهی ناهموار،
چالهای نه چندان گود از نقره
در تاریکی ِ زیر افراها.
این
را اما میدانی.
تو و دیگرانی که میاندیشند
برای حقیقت میزیند و،
از این رو،
هر چیز سردی دوست میدارند.
۱ گزنهسا یا گزنه سفید (Lamium) نام گیاهی یک یا چند ساله از تیره نعناعیان