روجا چمنکار
روجا چمنکار: مقیم آمریکا
یک شب
یک روز صبح
از خواب بیدار خواهی شد
و نامۀ سرگشادۀ مرا
در پُکهای طولانی قهوه خواهی نوشید
از پنجرۀ این اتاق بیزارم
از قاب ثابتی که هر روز
رو به تصویری تکراری گشوده میشود
جهان
تیکِ جنگ گرفته
آسمان زیر پای ستارهها فرو ریخته
و مردی هر روز
روی تن کوچه خاک میریزد
بعضی گریهها
با اشک از چشم نمیافتند
بعضی مرگها
از زمین
از پنجرۀ این اتاق بیزارم
از آبیِ چِرکِ روبرو
و چروکهای صورتش
از ریشههای سمی تخت
از عصبی که از پاهایم میگذرد
و از گورستان کاکتوسها
من
از نورترین ماهِ کاملِ دور
برایت زمین خواهم ساخت
پا سفت کنی
بر سکوی سربیِ خاموش
با پرچمی سفید
و از غرب وحشی
عطر گلهایش را برایت خواهم فرستاد
یک شب
بیدار خواهی ماند
آخرهای اردیبهشت
نبش خرداد
در گیرایی شناور شراب
نامۀ سرگشادۀ مرا خواهی گشود
به نورترین ماهِ کاملِ دور
خیره خواهی شد
و از چشمانش
خواهی نوشید.