بیتا ملکوتی
بیتا ملکوتی: مقیم جمهوری چک
صندلی خالی
مانند گلهای گندم
که آفرودیت
بر گور سرباز گمنام میگذارد
هنگام جفت گیری دو هزاره
مانند سروی که به ناگاه می روید
بردامن سیاه زیباترین بیوه ی شهر
هنگام عبور واگنهای صامت
مانند خیال خام دریدن بکارت عروس
که می چرخد
میان شرمگاه ذهن مهمانان
در طبق چرب کبکهای سربریده
من از تو نمیگذرم
مانند شرابی کهن محبوس در اعماق زمین
مانند بازی موج با تن نور
تو را در کتیبهای خیس می نوشم
چنان که باد
عاج ساق دختر منتظر را
در ایستگاه مترو
خواب شاعر
ناامیدانه
فرو می ریزد از پنجره
من
تو را
لبالب از فرامینی مست
میهمان میز شامی خواهم کرد
که روی شکم خورشید چیدهام
میان شورشهای خیابانی
میان رهایی دو کلمه
وعطش بی معنای صداهای دور
در دوسوی خط تلفن
که تنها با خون فرو مینشیند
آروزی آزادی را رها کردهام
برای کوچههای تهران
و اعتصابیون اوین را
که نبش دست راستم جا خوش کرده بودند
جام شوکران روی میز شام
منتظر است
ومن
از تو ناتمام،
صندلی های خالی را می شمارم
دیگرحتی به لورکا هم فکر نمی کنم
و لحظه ای که به خاک افتاد
من از خاک ماه
حاملهام