شبنم آذر
شبنم آذر : مقیم لندن
1
به سرچشمه برمىگردم
به غمى
كه از قلب زمين مىجوشد
نه درختم كه با ريشهها زمين را نگهدارم
نه پرنده كه با پرواز
آسمان را معنى كنم
انگار آمدهام كه رفته باشم
چيزى شبيه بادم
كه به هرسو مىوزد
منظره
را تكان مىدهد
و ردى باقى نمىگذارد
زندگی
غرق شدن درچشمانی خالیست
"چرا"ی لمیده است بر خمیازهی صبح
"چگونه"ی ایستاده است کنار روز
زندگی"لطفا" است در نیمهھای شب
وقتی که از اعداد میخواھی
ساعت دیواری را ترک کنند
لحظههایی ھم ھست؛
مثلا وقتی که تشنهای
یا مثلا وقتی صدایم میزند: عشق من!
نه!
زندگی ھمین سی و دو حرف الفباست
که سرش به شکل غریقی
از کاغذ سفید بیرون مانده
که عادت کرده
خودش را روی آب نگهدارد
و خوبی عادت هم این است
که میتوانی ترکاش کنی