اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
سه شنبه ، 11 ارديبهشت ماه 1403
22 شوال 1445
2024-04-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 115
بازدید امروز: 914
بازدید دیروز: 9525
بازدید این هفته: 13099
بازدید این ماه: 57422
بازدید کل: 14925513
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



مصاحبه

                           

                             


مصاحبه با نویسنده،منتقد و مدرس داستان نویسی حسین آتش‌پرور 

مصاحبه‌کننده: فریبا چلبی‌یانی(نویسنده و منتقد)

 

 

۱_ نقدهایی که اکثر منتقدان  در رابطه با اثر چهارده سالگی بر برف  نوشته شده‌اند مبنی بر این است که رمان با توجه به مولفه‌هایی که دارد اثری پست مدرن است

مایلیم در این رابطه نظر خودتان  را به عنوان خالق اثر بدانیم؟

 هر داستان من حامل تجربه های است که زندگی کردم و برآیند حضور در زمان و مکان است.چهارده سالگی هم از این امر جدا نیست. شرایط و موقعیت است که فرم خود را در داستان پیدا می کند. یکی از نشانه های قوی پست مدرن عدم قطعیت است که در آن انسان به شکل تحقیر شده ای به استعاره تبدیل وجایگاه او متزلزل می شود. و در نتیجه هویت، فردیت و امنیت  او هدف گرفته می شود. بشکلی که در انتها، این انسان به شکل خمیر در دست رسانه های  رنگارنگ مجازی در اتاق شیشه ای با میلیون ها  چشم قرار داده  شده. هر وقت که بخواهند با تکان دست  او را حاضرغایب می کنند، یا فردیت او را زنده زنده پوست می کنند و بدون شناسنامه رهایش می کنند. یا او را به اوج می رسانند. از این جهت است که در این مورد با شما و منتقدین هم عقیده ام که در دوره پست مدرن زندگی می کنیم.

 

۲_ نکته‌ای مهم که به نظرم باید به آن پرداخته شود  این است که دکتر حسین پاینده در کتاب داستان کوتاه ایرانی شما را یکی از  طلایه‌داران سبک سورئالیسم قلمداد کرده اند و داستانی از شما را به اشتراک گذاشته و مورد نقد و بررسی قرار داده‌اند؛  در حالیکه دو رمان(خیابان بهار آبی بود و چهارده سالگی بر برف) آثاری با سمت و سویی پست مدرن می‌باشند.  سوال اینجاست که آیا این گونه انتخاب‌ها آگاهانه بوده یا ناخودآگاه؟ ( با توجه به اینکه  می دانم معمولاً شما برای آثارتان نوعی مهندسی خاصِ خودتان را دارید که فراتر و گسترده‌تر از طرح و پیرنگ است)

 نظر آقای پاینده برایم ارزشمند است، اما هرکدام از منتقدین با جهان و دیدگاه خودشان به آثارم  توجه دارند که همیشه برایم تازه و جذاب بوده است.

باید توضیح دهم که هر نویسنده ای می باید زبان خودش را پیدا کند و امضاء خودش را  داشته باشد تا صاحب شناسنامه شود.در اصل شناسنامه فرکانس فردیت صدا و ویژگی کار او را مشخص  و از دیگران جدا می کند.اگر نه در حال و گذشته و آینده گم می شود. این برای من در داستان کوتاه اندوه( 1366) داستانی که به نوعی رگه هایی از سوررالیسم در آن دیده می شود، اتفاق افتاد.  و داستان آواز باران ( 1367) آن را کامل کرد. دو داستانی که برآیند درونی ساخت شان  رمان خیابان بهار آبی را شکل داد.

فراموش نکنیم که اولین داستان من در 1350 نوشته شده . از اولین داستان تا رسیدن به زبان خودم شانرده سال با کار مداوم طول کشید. و این زمان کمی برای یک نویسنده نیست. درست برابر سن یک نوجوان.

باز می گردیم به خیابان بهار آبی بود . و چهارده سالگی بر برف که از دیدگاهی به هم ارتباط دارند و از طرفی هرکدام به راه خود می رود و هیچ شباهتی به هم  ندارند.چیزی که خیابان بهار را به صورت عمومی از گذشته جدا می کند، عبور از قهرمان و رسیدن به شخصیت که یکی از ویژگی های دوران مدرن در داستان است.از این بابت شما در سرتاسر خیابان بهار هیچ قهرمانی را نمی بینید. مساله ی دیگر این که داستان با رخداد، اتفاق و حادثه پیش نمی رود.در این کتاب ما با مساله روبرو هستیم که در درون متن داستان موقعیت انسان امروز را در زمان و مکان نشان می دهد.
مورد دیگر، زبان و شیوه روایت در خیابان بهار متغیر و با شرایط شخصیت ها تغییر می کند. همچنین بوم زیست روستا و شهر در یک داستان در کنار هم بودن شان جغرافیای سوم را در داستان می سازد. این ها نمونه ای از آن چه که خیابان بهار آبی بود را به سمت یک رمان مدرن می برد، نشان می دهد. اما شباهت هایی هم این داستان با رمان نو پیدا می کند.
از آن جا یی که داستان بلند چهارده سالگی بر برف به رخداد، اتفاق، و حادثه نمی پردازد، یا به زبان دیگر  از طریق اندروای بستر خود را شکل نمی دهد تا روایت را بسازد، یکی از همسویی های آن با خیابان بهار است.

در این کتاب بارِ تمام داستان به روی شخصیت هایی است که به طرفِ فردیت تیپ شده می روند. فرد یا فردیت هایی ساکن در شهرمکانِ ثابت؛ بدون هیچ نوع طبیعت( نسبت به خیابان بهار) که در شهر به استعاره تبدیل می شوند. و این یکی دیگر از ویژگی های اصلی دوران پسامدرن است.

با گفته های بالا  بیش از آن که وقت برای نوشتن یک داستان صرف کنم، زمان بسیار بیشتر و گاه چند برابری به آن داستان فکر می کنم و آن را از هرجهت در ذهنم پرورش و با آن زندگی می کنم

 

۳_مطمئنم که بیشتر خوانندگان مشتاقند راجع به نویسنده دلخواهشان در مورد روند و شکل گیری خلق آثارش بدانند. به خصوص شما که اشاره کرده‌اید بیشتر آثارتان برگرفته از تجربه‌ زیستی تان بوده‌است. جای دوری نرویم از پروسه‌ی شکل گیری رمان‌جهارده سالگی بر برف  (ایده گرفتن ، پرداخت رمان و مدتی که برای نگارشش صرف کرده‌اید و تحقیقاتی  که انجام داده اید و... ) برایمان بگویید                .

این که شخصیت داستان تو به هر دلیلی در وسط داستان به یک باره ناپدید شود، و تو بناچار دنبال شخصیتی دیگر بگردی تا او بیاید و نقشِ ناتمامِ آن بازیگر را تمام کند، یک جرقه بود.اما این نطفه می باید بدنیا می آمد و بزرگ می شد تا به چهارده سالگی برسد. این زمان تا شکل گرفتن داستان برای من به اندازه بزرگ شدن یک فرزند طول کشید.

چیزی که در ذهنم بود بدون هیچ پیش زمینه ای در داستان آوازی ساده برای پرنده آفتابی، و من ناگزیر بودم برای پر و بال گرفتن آن، تحقیق، مطالعه درونی و میدانی و در نهایت زندگی کنم. بخصوص که این شخصیت نویسنده بود. و من می باید ضمن رسیدن به فردیت او به شکل موازی تیپ سازی  و از حوصه ی فردی فراتر می رفتم.همین ها بود که مدت ها وقت مرا گرفت.در این مسیر همچنان که نمی باید از روایت داستان غفلت می کردم، می باید تکه های آن را از این طرف و آن طرف جمع تا به واقعیت پذیری داستان کمک کند.

اگر بگویم که آخرین قسمت داستان یعنی چهارده سالگی اولین قسمتی است که نوشتم، شاید باور نکنید.

و یا مورد دیگر در همین قسمت: وقتی کتاب چهارده سالگی تمام شد ، متوجه این نکته شدم که در این سفرِ کوتاهِ خانم گلچین با شهاب که از هفتاد سالگی به چهارده سالگی می رسند، زبانشان در تمام مدت بدون تغییر سن، یکی است. هیچ تفاوتی در گویش، تکیه کلام یا کاربرد واژگان  بین زمان هفتادسالگی و چهارده سالگی شان دیده نمی شود. این بود که به مطالعه در باره ویژگی های زبانی و گویشی هر گروه سنی به تفکیک جنسیت پرداختم. موضوعی که کمتر نویسندگان ما به آن توجه می کنند،تا جایی که زبان زن و مرد و کارگر و لک لک وشاعر و بازاری یکی می شود که همان زبان نویسنده ی حاکم بر داستان است که در دهان شخصیت ها لق می زند.

و یا چیزهای ریزی در همین قسمت و محتویات کیف خانم گلچین.و یا این که بعد تمام شدنِ داستان دیدم عاشق پیشگی آقای شهاب چیزی نیست که در داستان بشود از آن گذشت. بعد آن بود که عشق در 360 درجه را نوشتم.

 

۴ _ به دو مورد خوبی اشاره کرده‌اید. یکی مقوله‌‌ی زبان در داستان بلند و رمان و دوم اینکه، نویسنده با اشراف به نظریات نقدادبی، در بازنویسی آثار خود چگونه می‌تواند نقش منتقد اصلی را به عهده  گیرد.  (نکات ارزنده‌ایست)

 تا آنجایی که آثار شما را که خوانده‌ام ، در اغلب داستان‌های کوتاه و به خصوص در رمان خیابان بهار آبی بود و داستان بلند چهارده سالگی بربرف نقش و حضور پر رنگ شعر و ترانه را مشاهده می‌کنم. می خواستم راجع به چگونگی ترکیب (شعر و نثر) و التزام آنها را در آثارتان بگویید.

 

به موازات نثر، شعر و ترانه  نسبت به نثر،بخاطر ساخت و شکل ادبی- هنری خلاق آن ، زبان دوم مردم ماست. زبان هنری ما. بیشترِ مثال ها،پند واندرزها،مدح و ذم و هجو، انتقاد و طنز،اغراق و بطور کل صنایع ادبی بیشتر به شعر بر می گردد. مردم آرزوها و دیدگاه ها و عواطف خود را بیشتر در شعر و ترانه نشان می دهند.به بیان دیگر از شعر و ترانه به عنوان پشتوانه و اثر بخشی نظریات و کلام خود بر مخاطب، از گذشته تا امروز کاربرد داشته و دارد. برای نمونه وقتی که سعدی را با جهودان  در خندق طرابلس به کار گل می گیرند و آشنایی او را به ده دینار نجات می دهد و در عوض دختر خود را به صد دینار به عقد او در می آورد، و این زنِ بقول سعدی: بدخوی،ستیزه روی، نافرمان، زبان دراز، در نهایت روزگار سعدی را سیاه می کند، سعدی که می بیند در نثر نمی تواند موقعیت خود را بیان کند، از زبان شعر کمک می گیرد:

شنيدم گوسپندي را بزرگي

رهانيد از دهان و دست گرگي

شبانگه کارد بر حلقش بماليد

روان گوسپند از وي بناليد :

که از چنگال گرگم در ربودي

چو ديدم عاقبت خود گرگ بودي ( گلستان سعدی- باب دوم- حکایت 32)  

به نوعی می شود گفت که وقتی از دست نثر برای بیان فرد کاری ساخته نیست، از شعر و ترانه استفاده می کنند. بیشتر حالت های روحی و عاطفی و عاشقانه ی مردم در شعر و ترانه دیده می شود.

از دیگاه دیگر بیان  شعر و ترانه پل ارتباطی است بین مردم و هنرمندان و روشنفکران جامعه.

برمی گردیم به استفاده فراوان من از شعر و ترانه در کارهایم بخصوص در کتاب خیابان بهار آبی بود، بسته به موقعیتی که ایجاد می شود این کار را کردم. از جهتی استفاده از شعر و ترانه  ضمن دادن تنوع به زبان در داستان، به نوعی شخصیت سازی می کنم.در رمان بلند خیابان بهار شما با تنوع ِ هفتاد و سه شعر و ترانه روبرو می شوید. هر گروه اجتماعی در جغرافیا و موقعیت خودش، ترانه و شعر خودش را دارد. شعر ها وترانه هایی که یک روستایی استفاده می کند متفاوت است با یک شهری. روستایی وقتی می گوید:

گندم از گندم بروید جو ز جو        از مکافات عمل غافل نشو

این موقعیت و جایگاه خودش را نشان می دهد واین شعر شناسنامه جامعه ی ای است که ریشه در کشاورزی دارد. یا ملای قاینی در همین کتاب وقتی که به استاد ایاز می گوید:

سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی            كه  ما هم در دیار خود سری داریم  و سامانی

موقعیت خودش را بیان می کند که من هم در  شهر و دیارم برای خودم کسی هستیم.

همینطور ترانه و شعری را که در این کتاب یک روشنفکر سیاسی با خودش زمزمه می کند( جمعه – فرهاد) متفاوت است با  یک ساواکی که می خواند: امشب دلم می خواد؛ تا فردا می بنوشم من.

درباره استفاده از شعر و ترانه چه در این کتاب و چه دیگر کارهایم مطالعه و کارشناسی کرده و می کنم. با کسانی که متخصص اند مشورت و رایزنی کردم و می کنم. برای نمونه: در خیابان بهار  برای نشان دادنِ شخصیت نیمه سطحی و رمانتیک خانم ناهید گلمکانی و انتخاب شعری که این خانم می خواند، سه شاعرِ رمانتیک ایران که این  شخصیت در دوره آن ها زندگی می کند؛ فریدون مشیری. نصرت رحمانی و مهدی سهیلی را کاندید کردم. در  نهایت مهدی سهیلی انتخاب شد. برای پیدا کردن شعری  متناسب  با او، تمام  شهرهای مهدی سهیلی را مرور کردم تا به این شعر رسیدم:

بیا و ظلمتِ شب را ستاره باران کن               خزانِ خاطرِ ما را پر از بهاران کن ( الی آخر)

 از بیان شعر و ترانه ی توسط هر فرد می توان به گروه وموقعیت اجتماعی و در نهایت شخصیت آن فرد شناخت نسبی به دست آورد. در  اصل یک نوع جامعه شناسی گروه های اجتماعی گوینده و همچمین شنونده در آن ها دیده می شود.

نکته ای را که لازم می دانم در این باره تذکر بدهم این که: بعد از انتشار خیابان بهار در رمان هایی دیدم که این کار ناشیانه مورد تقلید قرار گرفته. همانطور که آوردن شعر و ترانه در داستان به تقویت آن می پردازد، استفاده ی نادرست و نابجای آن هم به تخریب متن کمک می کند و آسیب می رساند.

 

۵_  یادم هست در یکی از جلسات کارگاهی داستانتان بحثی در رابطه با آثار بومی صورت گرفت  که شما اشارات خوبی در حیطه‌ی بوم و اقلیم داشتید. از منظر اینکه آثار شما این ویژگیها را  به طور کامل در خود دارند؛ می‌توانید در مورد این دو مقوله برایمان توضیح دهید؟

 این دو، بوم و اقلیم خیلی بهم نزدیک اند: به زبان ساده بوم یعنی سرزمین، زیستگاه، و سطحی که برآن نقاشی می کنند. و اقلیم شرایط آب و هوای یک منطقه مثل دما، فشار هوا، رطوبت، بارش، باد و.. را در نظر دارد.

پس می بینیم که انسان نمی تواند در هیچ موقعیتی از بوم و اقلیم جدا شود. از طرفی بوم و اقلیم بستگی به این دارند که در چه طول و عرض جغرافیایی و موقعیت کره زمین قرار داشته باشند.جدا از اندیشه، از نظر جسم و فیزیک انسان بُعد دارد. و چه بخواهد یا نخواهد فضایی را می گیرد. و با ابعادش با اطراف در تماس است و بوم واقلیم بر او اثر گذاری می کنند.گرما و سرما، تنفس هوا  و... بر او تاثیر دارند.

پس مهم ترین چیزی که انسان همیشه به آن درگیر و وابسته به آن است، بوم و اقلیم است. این که در داستان ما از بوم غافل می شویم داستان چیزی کم دارد. بسیاری از داستان های امروز تنها به انسان می پردازند و از بابت بوم در داستان نویسی امروز داریم به طرف خشکسالی می رویم.

 جدا از زبان و تاریخ و.. مهم ترین اهمیتی که سفرنامه ی ناصر خسرو برای داستان نویسی ما دارد، این است که به بوم داستان نزدیک می شود. در این سفر ما بیشتر با بوم همراه هستیم. به شکلی که می شود گفت بوم می تواند شخصیت اصلی ما در آن باشد. ناصرخسرو با جزیی نگری در اصل بوم را  برای ما نقاشی می کند. و به همین خاطر است که ما می توانیم به هزار سال پیشِ آن سرزمین ها و مکان ها سفر کنیم.

 اهمیت بوم و توجه به آن چه در خیابان بهار آبی بود، چهارده سالگی بربرف، ماه تا چاه، و داستان های دیگرم، کاملن پیداست. اگر نگویم پا به پای انسان، بوم در کنار انسان دیده می شود. خیابان بهار سرشار از بوم و اقلیم های متفاوت و گاه متضاد است. حتا کمتر داستان کوتاهم بدون مکان خاص و بدون زیست بوم است. چهارده سالگی هم همینطور. ماه تا چاه شخصیت اصلی داستانِ خیابان ها و مکان های شهری است که سال ها در آن زندگی می کنم. هنگامی که بین راه شیراز به بوشهر چشمم به تابلو دشت ارژن افتاد احساس خوشایندی به من دست داد که این مکان را در انتری که لوطیش مرده بود، دیدم. در بوشهر اولین کارم دیدن مکانِ داستان های چوبک و منیرو بود. من همچنان که خودم را  به انسان و ارتقاء موقعیت انسانی وفادار می دانم، بوم و محیط زیست انسان هم برایم مهم است و به آن در هر کجا که باشد؛ چه داستان، یا بیرون از داستان، به آن احترام می گذارم.

 

۶_ در ادامه پاسخ کامل شما، به عنوان نویسنده بومی نویس، آثار کدام نویسندگان ایرانی را در بومی نویسی آثار موفقی می بینید و چرا؟

 

آن چه که امروز در داستان به آن توجه نمی شود، این که انسان در جغرافیا و زمان و زبان کمتر دیده می شود. در صورتی که تمام این ها به موقعیت و شناخت و شخصیت سازی  در داستان کمک می کند.

در ادامه ی پاسخ قبل؛بومی نویسی در داستان از حوزه جغرافیا فراتر می رود و زبان و گویش و بطور کل فرهنگ را هم در بر می گیرد. وجه دیگرش همان خرده فرهنگ ها در برابر فرهنگ مرکز و رسمی است.

باید توجه داشت که تنها آوردنِ چند نام محل یا استفاده از چند واژه یا گویش در داستان، بومی نویسی نیست.فرهنگ،رفتار و زندگی می باید در متن اثر باشد. درونی تار و پود در بافت آن گردد.این که بسیاری به دنبال بومی نویسی می روند اما کمتر موفق می شوند، این است که تجربه و زیست آن را ندارند یا کمتر دارند.

وقتی از داستان بومی صحبت می شود این گمان به ذهن می آید که داستانی است بغیر از جغرافیای مرکز. که البته بخاطر این که نویسندگان بومی اغلب یا بومی اند یا ریشه ی شهرستانی دارند، بی راه نیست.

بومی نویسی امری نسبی است به زبان وجغرافیای مرکز و معیار. اگر نه  بسیاری از داستان نویسان پایتخت نشین هم بومی اند. مثل هدایت در بعضی از آثار داستانی اش، حتا در بوف کور به نوعی می شود گفت نگاهی به بوم دارد.

اگر بومی نویسی را یک طیف گسترده بگیریم، نویسندگان زیادی در این مسیر قرار می گیرند: چوبک.احمد محمود. دولت آبادی.نسیم خاکسار. فرهاد کشوری  در بعضی آثار. حتا می شود به نوعی گلشیری را در بکار گیری واژگانی که ریشه در بوم اش دارند،بومی دانست. یا حتا  از مکان داستان هایش گرچه بی نام اند، اما درونی شده ی فرهنگ زادگاهش هستند.

غلامحسین ساعدی از داستان نویسان دیگری است که به شکل های گوناگون  به بوم در آثارش چه بصورت داستان، تک نگاری و پژوهش، اهمیت می دهد. براهنی اگر چه در داستان های اولیه اش کمتر به بوم می پردازد، اما از راز های سرزمین من به بعد به شکل های متفاوتی گرایش به آن را می توان دید.

محمد رضا صفدری در مجموعه داستان سیاسنبو تا بعد برسیم بخصوص در من ببر نیستم که اوج کار بومی نویسی اوست.همچنین منیرو روانی پور که از مجموعه داستان کنیزو شروع می شود و در اهل غرق  او هم به اوج می رسد. البته ممکن است داستان نویسان دیگری باشند اما من بخاطر نداشته باشم.

 

 

 

۷_ شما علاوه بر آثاری در داستان کوتاه، داستان بلند و رمان روی اثری کار می کنید که دو جلدش آماده چاپ‌است.  جلد اول که چاپ و تجدید چاپ‌هم شده‌است با نام پژوهشی بر خوانه‌ی داستان. و سوال اینکه با توجه به پژوهشی که مدام در حال آن هستید روند داستانویسی را از دهه‌ی پنجاه  تا حال حاضر چگونه‌می بینند؟

 

دهه ی 50 ؛ بطور خاص تا سال 57 و در نهایت انقلاب فرهنگی ( 1359- 60) بخاطر شرایط ویژه سیاسی- اجتماعی شرایط داستان نویسی کاملن متفاوت است با بعد. و هرکدام از این مقطع ها را باید جداگانه بررسی کرد.

دهه ی 50 بدون هیچ  پیش داوری یا این که بخواهیم دست آورد های آن را نادیده بگیریم، بیشتر سیاسی- ادبی است تا فرهنگی. سمت گیری آن اعتراض و مبارزه  بر علیه بی عدالتی، آرمان خواهی، چریکی و در نهایت رسیدن به آزادی است. مشهورترین داستان نویسان آن دوره و آثارشان ، آل احمد. سیمین دانشور( سوشون)صمد بهرنگی.فریدون تنکابنی. احمد محمود ( همسایه ها) علی اشرف درویشیان. نسیم خاکسار. محمود دولت آبادی  و اصغر الهی هستند. وجه غالب داستان این تاریخ ، قطبی (قهرمان- ضد قهرمان) و بیشتر تکیه بر مضمون بخاطر القاء ایدئولوژی و تفکر آشکار نویسنده است. بعد از این سال ها که هنوز متاثر از فضای اوضاع سیاسی است به نوعی خلاء  یا سکوت داستانی دچار می شویم. در دهه ی 60 آثار جوان هایی که بعد ها به نسل سوم مشهور می شوند بصورت پراکنده، به نوعی با همت گلشیری، به شکل داستان کوتاه این طرف و آن طرف در جنگ ها و کتاب داستان های مشترک منتشر می شود که 8 داستان ( 1363)  مجله مفید( 1365-66) نمونه هایی از آن است تا دهه 70 ادامه پیدا می کند. اما در اواخر دهه ی 60 و اوایل دهه ی 70 – آثار این داستان نویسان که هنوز کامل به استقلال نرسیده اند، و از سمت گیری فکری نسل قبل رها نشده اند، منتشر می شود.آثاری با تجربه های متفاوت در دهه 50  که شاعص ترین نمود آن فاصله گرفتن از قطبی بودن انسان در داستان و آرمان خواهی اما همچنان اعتراضی انتقادی است. آن چه که به نوعی منصور کوشان در تعریف نسل سوم بیان می کند: 

در دهه‌ی شصت به صورت جدی و حرفه‌ای شروع به نوشتن کردند و «آثارشان با اندیشه منتشر می‌شود و می‌روند تا تکنیک و محتوا را از آن خود کنند و وامی به اروپا و غرب نداشته باشند. در برابر شرایط انسانی اعم از فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی متعهدند و بر آثارشان ایدئولوژی ازپیش تعیین‌شده‌ای سوار نشده است. [ ص 13 خانه ی سوم داستان – نشر جغد 1399 ]  

با توجه به آثار  منتشر شده در این تاریخ می شود گفت که دوره شکوفایی، استقلال و تکامل داستان کوتاه را داریم. در اصل خلاقیت و نوآوری داستان نویسان جوان ما  در داستان کوتاه  تجربه و خود را نشان می دهد. بنا بر واقعیت تاریخی اگر از آرمان خواهی دست نیافتی فاصله می گیرند اما به واقعیت در تعهد انسانی گرایشات چپ، رادیکال و پیشرو خود را در فضای داستانی و رویکرد فرهنگی آن- جدای از وفاداری متن در سویه های هنری داستان منتشر می کنند:

1- سال  1364      مجموعه داستان  [در پشت آن مه]                           اصغر عبدالهی

 مجموعه داستان [قسمت دیکران و داستان های دیکر]  جعفر مدرس صادقی


2- سال  1365  مجموعه داستان  [ آخرین نسل برتر ]           عباس معروفی


 3- سال 1366   مجموعه داستان  [ بازنشستگی و داستان های دیگر]       محمد محمدعلی

   مجموعه داستان [ غریبه و اقاقیا]                   علی اصغر شیرزادی


4- سال 1367  مجموعه داستان  [ کنیزو و داستان های دیگر]   منیرو روانی پور


5- سال 1368  مجموعه داستان  [ آه استانبول]                رضا فرخفال

   مجموعه داستان [ سیاسنبو]                               محمد رضا صفدری

   مجموعه داستان [ سایه های غار]                               شهریار مندنی پور

   مجموعه داستان [ سبز ]                                             ناصر زراعتی



6- سال 1369     مجموعه داستان [ از این مکان ]              قاضی ربیحاوی

  مجموعه داستان [ سنگ و سپر]                                  صمدطاهری

 مجموعه داستان [ دوازده داستان]                              جعفر مدرس صادقی


7– سال 1370 مجموعه داستان [ از میان شیشه از میان مه]        علی خدایی

  مجموعه داستان [ هاویه]                                             ابوتراب خسروی


8- سال 1371     مجموعه داستان [ عطر یاس]               عباس معروفی


9- سال 1372        مجموعه داستان [ باغ اناری]           محمد شریفی

مجموعه داستان [ اندوه ]                                             حسین آتش پرور

مجموعه داستان [ بوی خوش آویشن]                           فرهاد کشوری


10- سال 1373  مجموعه داستان [یوزپلنگانی که با من دویده اند]  بیژن نجدی


11- سال 1374-   مجموعه داستان [ پایکوبی ]                   محمد کشاورز


سال 1377 در فضای فرهنگی ایران، که داستان نویسی هم در این حوزه قرار می گیرد، سال مهمی است.سالی که از یک طرف به حذف نویسندگان مستقل،منتقد چپ پرداخته می شود و از طرفی مجله ی آدینه که به نوعی پایگاه همین منتقدان است، بسته می شود و بجای آن دو مجله ی تنها ادبی کارنامه و عصر پنچشبه اجازه انتشار می یابد. هم زمان گروه جدید  روزنامه نگار و خبرنگارِ خودی، با شیب ملایم  به عنوان رمان نویس وارد  فضای داستان نویسی دهه ی 80 می شوند.

این گروه به ظاهر مستقل، کاملن با داستان نویسان قبلی متفاوت اند، اما با گرایش اصلاح طلبی، به نوعی جایگزین نویسندگان دهه 60 و 70 می شوند.گروهی که نه تنها از نظر فکری که از نظر موقعیت، فضا را از داستان کوتاه به طرف رمان می برند و به شکلی  با جذب و همراهی بعضی از داستان نویسان نسل سوم در اختیار می گیرند و به نوعی حذف و خنثی سازی فرهنگی ادامه پیدا می کند. از طرفی با توجه به افزایش نویسندگان داستان، و این که این گروه تقریبن از نشر و روزنامه و مجله وجایزه ها را در اختیار دارد، می بینیم که تیراژ کتاب با افزایش جعیت، روز به روز کمتر می شود.

موضوع دیگری را که نباید از نظر دور داشت، با توجه به علت  افزایش جمعیت وگسترش  دانشگاه ها، حضور زنان در داستان نویسی اتفاق خوبی است که در دهه ی 80  فضای انحصاری  مردانه ی داستان نویسی را می شکند. جدا از این ها از اویل دهه ی 90 گروه دیگری داستان نویس اگر چه کمتر روزنامه نگار و خبرنگار هستند، اما با رشد در فضای مجازی، همسو با گروه قبلی به فضای داستان نویسی وارد و به نوعی مسیر قبلی را ادامه وتقویت می کنند.

 

۸_ "من و کوزه" اثر دیگری از شماست که با برگرفته از اشعار خیام در آن به سازه‌های داستان و عناصر داستانی پرداخته‌اید، که به نظرم اثر قابل توجهی است برای داستان نویسانی که علاقمندند در نوع پرداخت داستان‌هایشان به المان و عناصری دست یابند تا هرچه بهتر بنویسند. موافقید نظر خودتان را در مورد "من و کوزه" بشنویم؟


دو کتاب من [ خانه ی سوم داستان 1394] در بررسی شکل و ساخت داستان های نسل سوم و کتاب [ من و کوزه 1398] که در آن به برسی شکل و ساخت داستانی ترانه های خیام می پردازم، دو کتاب در حوزه پژوهش و نظر است.

من و کوزه مدل خوبی برای شناخت سازه های داستان به طور عموم در یک متن غیر داستان، بخصوص یک متن مینی مال در چند ترانه ی خیام است.

باید اضافه کنم که  شعر و نثر، یا به زبانی، شعر و حکایت و قطعه و...  در زبان فارسی از همان ابتدا با یکدیگر خویشاوند بودند، و بیشتر به مهمانی هم می رفتند و می روند. بیشترِ شاعران پارسی در کارشان روایت و بیان آن در قالب شعر دیده می شود. نمونه ی عالی و سرشار آن شاهنامه ی فردوسی و دیگر آثار.

در نمونه ای دیگر، ترانه های خیام بیشتر ساختار درونی شان روایی است. و از این بابت، اوج تجربه و جهان بینی خلاق خیام را در آن می بینیم.

نکته ی دیگری را که باید اشاره کرد، استادی، تکنیک و نوآوری هنری یک داستان نویس را  به دلیل  محدودیت فیزیکی جا، می توان در داستان کوتاه دید.

ترانه به خاطر این که در چهار رکنِ محدود اتفاق می افتد، خلاقیت معمار یا همان سراینده را بخوبی بازتاب می دهد: رقصیدن بر نُوک سوزن.

ترانه های خیام گاه آن چنان سرشار از سازه های داستانی است، که سازه ها به تعداد واژگان بکار رفته در آن ترانه نزدیک می شوند. خیام در معماری حیرت انگیز خود، و بکار گیری آگاهانه، با واژگان جادو می کند. نقاشی می کند و تصویر می سازد. از این راه به ساخت هنری می رسد و ترانه را به اوج می رساند:

مرغــي ديــدم نشسته بر باره‌ي تـــوس،

در چنــگ گــرفته كـله‌ي كيـكــاوس:

با كله همي گفت كه: افسوس، افسوس!

كو بانك جرس‌ها و كجا ناله‌ي كوس؟

روایتگر. زمان. مکان. قهرمان.حرکت. تصویر. جزیی نگری . پارادکس.ایجاز. جغرافیا. وسعت و دامنه.نماد. جز به کل. زبانِ حماسی. روایت،که همه از سازه های داستانی هستند، در این ترانه دیده می شوند و می توان در باره آن ها حرف زد.

چرا توس و شهر توس؟چرا مرغی و نمی گوید مثلن کبوتر؟ چرا کله ی کیکاوس؟ باره؟ و بانک جرس ها و ناله ی کوس چرا؟ تمام این ها بر می گردد به خلاقیت کسی که  بر نُوک سوزن می رقصد،

 

۹_نظرتا ن  در باره‌ی لزوم و ضرورت کارگاه های داستان نویسی چیست؟ اگر ضروری می‌دانید بهترین کارگاه داستان نویسی به نظرتان باید چه  خصوصیاتی برای هنر آموزان داشته باشد؟ و اگر مصداقی دارید ممنون می‌شویم نام ببرید.


آموزش و کلاس را اصلن نمی شود نفی کرد. اما باید دید با هزینه و صرف وقتی که برای آن ها می شود، خروجی اش چیست؟ بجز کلاس، عشق و پشتکار و خلاقیت هم لازم است. باید دید که کدام شاعر یا نویسنده از دانشکده های ادبیات ما بیرون آمدند؟ صادق هدایت و دهخدا و اخوان و فروغ یا شاملو از کدام کلاس و کارگاه یا جایزه بیرون آمدند. – البته کارگاه ها و جایزه ها سابقه شان به همین بیست و نهایت سی سال می رسد. در چرخه و معادله ی نویسنده-  ناشر – خواننده با وجود افزایش کلاس ها و کارگاه های داستان نویسی  بخصوص در دهه 80 و 90 باید دید که چرا تیراژ کتاب مرتب در حال کم شدن است؟ کسی که حتا یک داستان ننوشته چطور به خودش اجازه می دهد به دیگران آموزش داستان نویسی بدهد؟ داستان نویسی جدا از کار خلاقه یک تخصص است. اگر گلشیری یا براهنی کلاس و یا کارگاه گذاشته بودند، خروجی های درخشانی داشتند. دلیل نمی شود که هرکس با داشتن عنوان یا تدریس در دانشکده ای،مدرس خوبی برای داستان باشد.یا منِ نوعی اگر دو تا داستان حتا خوب نوشته باشم، در تدریس داستان هم موفق باشم؟

کارگاه ها و کلاس ها وقتی ارزشمند هستند که نتیجه ای داشته باشد و باید آن را دید. بی شک داستان نویسان و مدرسان خلاقی هستند که برای این رشته سرمایه به حساب می آیند، همچنان که گلشیری و براهنی بودند و خواهند بود. به نظر من کلاس های خلاق نه به گفته ی کسانی که تدریس و تبلیغ می کنند، خواندن برنامه ریزی شده، تجربه های اجتماعی، و ارتقا سطح را برای کسانی که می خواهند داستان بنویسند، لازم می دانم. 

 

۱۰_ علاوه بر آثاری که نوشته‌اید، سالهای متمادیست که به عنوان دبیر  بخش داستان نوشتا (فصلنامه بین المللی ادبی هنری ) و شش دوره نیز به عنوان یکی از داوران جایزه ادبی مهرگان شما را می‌شناسیم.‌ اگر در حیطه‌ی فعالیت های ادبی‌اتان مایلید برایمان بگویید، علاقمندیم که بشنویم؟.

 نوشتا و مهرگان ، دو کار اجرایی متفاوتی است که در کنار داستان به نوعی  مرا به داستان پیوند داده اند.

از شماره یکم در بهمن 1385 با یک داستان و یک مقاله تا به امروز با نوشتا در کنار دوستم محمدحسین مدل که چهل و پنج شماره آن منتشر شده، همراه بودم. این نشریه با بیش از پنجهزار صفحه و چاپ  بیشتر از سیصد داستان کوتاه از داستان نویسان مختلف، که تنها اثر شان معیار بوده،بدون هیچ ادعایی،شاید توانسته باشد سهمی کوچک در ارتقاء داستان نویسی و فرهنگ داشته باشد.

مهرگان ادب، از زاویه ای دیگر موقعیتی دیگر برایم فراهم کرد که در کنار دوستان فرهیخته و همچنین دبیر خردمند آن آقای زرگر، در یک فضای زنده و پویای داستان به نوعی زندگی کنم. مجموعه ای که جدا از داوری برای من تجربه های آموزشی ارزشمندی داشته و دارد. مهم ترین وجه آن استقلال رای ، تمرین دموکراسی و تنها ارزش گزاری اثر در یک خرد جمعی است. از این دیدگاه چه نوشتا و چه مهرگان ادب برای من یک دانشگاه زنده و پویا بوده و هست.

 

۱۱_ در خاتمه با توجه به کاغذ، گرانی، عدم پخش  خوب و حرفه ای، و اینکه مخاطب دیگر خیلی کم به سراغ کتاب کاغذی میرود و بیشتر وقت را  در دنیای مجازی ازجمله گوشی صرف می‌کند، آینده ی نشر الکترونیک را چطور ارزیابی می‌کنید؟

 

نور چراغ ها بیشتر خواهد شد. و بی شک عمر انسان طولانی تر می شود. اما همچنان انسان برای پختن غذا به هیزم(آتش) نیاز خواهد داشت. و کوه ها بخار خواهند شد. برای مراقبت از انسان ها، زندان ها همچنان وسعت بیشتری پیدا خواهند کرد و یخ ها حتمن به سفر خواهند رفت.

                                                                                           

    نهم اسفند 1399







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات