پوران کاوه
تئوری
رنگ باخته
در
چشم ها
چقدر
پیام پنهان شده
بی
خیال ِ محض بودم
تا
که شلوار دریا خیس شد
از
اشک ماهیان آواره
داشتم
به پایان قصه لبخند می زدم
و
غلت ِ لاکرداری در دهان گشاد هوا
هم
نشین شدم با چند واژه ی حرامزاده
و
مدادی سرتق
که
رم کرده بود
تا
به حماقت ِ تفنگ بپیوندد
بی
اعتنا به اضطراب آسمان
رسیدم
به باور ِ عرض ِخیابان
و
ادامه
تا
نتیجه ای مثبت از یک گزاره ی ناپاک
صدایی
از قرن یازدهم هجری
از
تاریخ رنگ باخته ی کلاغ گفت
از
طعم انجیرهای اساطیری
تا
هُل دادنم به قضاوت و تلاوت آنچه گذشت
غافل
از آنکه وسط همین نصف النهار بلاتکلیف
چقدر
زمین به گردن دایره حق دارد
و
کلی حق های دیگر
که
به لگن خاصره ی هندسه سنجاق شده است
در
گفتگوی آخر
با
اجازه درخت های تنومندانگور
به
قرن هیجدهم باید رفت و “
از
رادیکال های الکل رازی گفت.
Sent from my
Galaxy
شعردوم
ذهن مضارع زندگی
شاید
من معنای دایره را نفهمیده ام
و
چشم بسته ام
به
اضلاع خیابان و حجامت کوچه ها
یادم
هست
آخرین
باری که مُردم
الصاق
شدم به جلد کتابی کهنه
و
هرگز اسم قهرمان داستانش را ندانستم
هی
تکرار شدم در لهجه ی زمین
در
قرائت شب
که
از دهان یاوه گوی مترسک ترسیده بود
تمام
هوشیاری ام شکار شد
توسط
تارهای عنکبوتی خانگی
و
هرگز نفهمیدم چرا
ناف
تاریخ را به عین القضات ربط میدهند وُ
هر
شعر شلخته ای را به لورکا !!
همیشه
سنگ بزرگ علامت نزدن است
مثل
پُست مدرن بودن شاعری
گیر
کرده در مطالبه مدرن
برای
قاعده مند کردن جنون
و
زُل زده به گزاره ی پُست
که
آیا سفارشی باشد یا پیشتاز
دوباره
کسی
که در زیر دندههایم پنهان بود
مخفیانه
نیمی از من را مکید
می
لرزم
انگار
که دستی عاریتی تیغ می کشد به حنجره ام
تا
این بار
ذره
ذره بمیرم
جایی
که
کُلاژ
میوه ها
روی شاخه ها جشن تولد گرفته اند