اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 104
بازدید امروز: 1539
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 4199
بازدید این ماه: 48522
بازدید کل: 14916613
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



نقد روایت شناسانه ی داستان اندوه

                              
                                     حسن تاج الدینی


 

 

نقد روایت شناسانه ی داستان اندوه .

                           ح.ع.تاجدینی

 

پست اول.

     شاید نخستین پرسشی که برای برخی مخاطبان این داستان در ذهن شان جوانه بزند این باشد که ، نویسنده چه هدفی را دنبال می کرده که این قدر در پردازش روایت ، لایه هائی را به دنبال هم در پیرنگ داستان پی ریخته و داستان را از روال معمول خود دور کرده است ؟  

     به این پرسش کلی می توان این پاسخ کلی را هم داد که اگر نویسنده شگرد دیگری را غیر از آن چه تجربه کرده را در روایت پردازی دست مایه کارش قرار می داد ، محال به نظر می رسید که در بازنمائی این جهانِ نه چندان روشن و دالان های پیچاپیچ آن ، می توانست به موفقیت احتمالی آن دل خوش باشد . به کارگیری این شیوه ی خلاقانه از روایت گری ، به خالق آن این امکان را بخشید تا به این هزارتو و راز سر به مُهر ، صورتی هنری دهد و جذابیت اولیه ی آن را دو چندان کند .

     شگردهای روائی داستان اندوه ، بر مبنای چهار تکیه گاه اصلی بنا شده است : نخست کانونی سازی درونیِ متغیر ، دوم روایت پریشی ، سوم زمان پریشی و آخر هم به آن دسته از مخاطبانی چشم می دوزد که با روند معنا سازی داستان برخوردی خلاقانه دارند .

     اولی ، یعنی کانونی ساز به شخصیتی در داستان و رخ دادهای آن اشاره دارد که صدای او را به عنوان راوی ، توام با نگرش و احساساتش می شنویم . دومی به مخدوش شدن مرزهای روائی و سوم به غیرخطی بودن زمان و آخری به روایت خوان هائی تکیه می کند که می بایست در تولید معنا ، مشارکتی فعال داشته باشند

 

 .پست دوم

     یک خط فاصله . . . 

 

     در سطر نخست ، آن هم با عبارت خبری کوتاه ، با کانون روایت آشنا می شویم : " با پاهای تاول زده ی خاکی از گندم درو آمدم . " راوی که آشکار است ، پس از این خبر کوتاه ، شخصیت های دیگری از جهان در هم جوش ذهنیِ او تکثیر و مثلِ بقیه به راوی پنهان تبدیل می شوند

     این دگردیسی ، از جهان عینی به جهان ذهنی ، توسط شخصیتی صورت می گیرد که نقش کانونی ساز را بر عهده داشته و باقی که از این دنیای ذهنی سر بر می آورند ، نقش کانونی شونده را به دوش می کشند . بعد از آن سطر نخست ، شخصیت اول یعنی همان کانونی ساز که به شکل شخصیت درون رویداد و متغیر نقش خود را ایفا می کند ، سایر شخصیت های تکثیر شده یا همان کانونی شونده ها را قدم به قدم و با تاَنی به ما معرفی می کند ؛ آن هم با موجزترین عبارات : " ... او که در آن جا بود ، رفت بالا . زمین سخت لرزید . انگار دو تا شدم : دومی ، خسته ، زانو به بغل گرفت و نشست ... سه تا شدم : سومی ، تشنه ، در خودش جمع شده و به انتظار نشست ... خیال بَرَم داشت که چهار تا شدم : چهارمی در فکر بیل بود . خَرَش بی پالان مانده بود و زمینش بی آب ... به گمانم پنج تا شدم : پنجمی با خودش زمزمه کرد و دورهای دور ، سر تکان داد ... داشتم شش تا می شدم ، یا نه ، هفت تا می شدم و خیلی شدم ... "  

     با همه ی روایت های مختلف ، راوی ( کانونی ساز ) خیلی زود مخاطب را از ریشه ، یعنی صدای واحد با خبر می کند و تصویری فوری از آنان به دست می دهد : " در جلوِ نانوایی بزرگی که روی چهارچرخ ایستاده بود ، صف بستیم ... بعد از خاک برخاستیم و جوانه زدیم : یک دشت وسیع گندم زار با خوشه های سرخ ؛ و باز باد بود و ملخ . آشوبی در دل مان بود . گلاب به روی تان و روی همگی به دیوار ، استفراغ کردیم و بالا آوردیم ... "

 

پست سوم .

     بعد از این رفت و برگشت ها ، یعنی از عین به ذهن و بر عکس ، پاره های تکثیر شده و یا همان متغیرهائی که از درون کانونی ساز سر بر آورده اند ، به موازات هم سیر وقایع را پیش می برند . گاه با خودگوئی و گاه با دیگرگوئی ( بدون مخاطبِ آشکار ) از نقاط کور ابهام زدائی کرده و خواننده را به قلب حوادث می برند : " پنجمی بین خواب و بیداری گفت : چیزی نفهمیدم . تکان نخورد . دومی در میان هاله ای از دود به ساعت بیمارستان نگاه کرد ... بوی تندی سومی را گیج کرد : از لوله ی روده شور مایع سیاه و بد بوئی در ظرف کنار تخت خالی می شد ... چهارمی که در خود ، زمینش را آب می داد ، گفت : مچ اش را گرفتم ، سرد بود . سردِ سرد . "

 

فاصله ... 

 

     در داستان اندوه ، ما با نوعی روایت پریشی سر و کار داریم . این فرایند از آن جا ناشی می شود که مرزهای دو دنیا ، به شکل لغزنده ای مخدوش می شوند ؛ دنیای داستان و دنیای روایت . دنیای داستان ، همان دنیائی ست که شخصیت ها در بستری عینی حضور می یابند ، مثلِ آمدن از دروِ گندم ، گفت و گوی راوی با خواهرش ، مرور خاطرات سی سالِ پیش ، رو در رو شدن با داماد ، یادآوریِ برش های کوتاه از زندگی و آخر هم عمل خودکشی ، نمونه هائی از دنیای داستان به حساب می آیند . اما دنیای روایت به تلاطم های ذهنی ای بر می گردد که هر کدام از شخصیت ها ، چه اصلی و چه فرعی ، به صورت غیر منتظره با مسائل مختلف که ریشه در همان واقعیت های عینی دارند ، رو به رو می شوند . نمونه اش را می توان در تمام خودگوئی و دیگرگوئی هائی سراغ گرفت که در شخصیت های داستان به وقوع می پیوندد . این گقتارها ، نه در دنیای عینی ، بل ، در دنیای ذهنی رخ می دهند و هر کدام بخش هائی از آن ذهن چند پاره و آشفته را روایت گری می کنند : " چهارمی گفت : به پشت افتاد . هر چه خورده بود ، بالا آورد ... دومی گفت : " هیچ کس فکر نمی کرد ... چهارمی گفت : به من گفته بود می خوام سَم بخورم ! باورم نشد ... سومی گفت : از دنیا خیری ندید که آن دنیام باید جواب پس بدهد ... دومی گفت : خودش که رفت ! اما زن و هفت بچه ی قدو تیم قد را هم به فلاکت انداخت ... " 

     به سبب همان مخدوش شدن مرزهای روائی ، این دو دنیا از همان سطرهای نخست به هم نزدیک شده ، در هم فرو می روند و از هم دور می شوند . این دوری ، نزدیکی و ادغام ، که تا پایان ادامه می یابد ، به شکلی فرو ریزیِ مرزهای هوشیاری را با ناهوشیاری را هم تداعی می کند

     اما این خُرده روایت ها ( کانونی های متغیر ) با تمام افتراق های ممکن ، چون از یک منبع ، یعنی همان راویِ نخست تغذیه و سرشت واحدی را نمایندگی می کنند ، مثل قطعه های یک پازلی به کار می آیند که در نهایت به باز نمود هویت یگانه ای منجر می شوند . در واقع این قطعات به مثابه ی میانجی هائی عمل می کنند که در فرجام داستان ، مخاطب به نوعی گفتمانِ روائی دست می یابد .

 

پست چهارم .

فاصله ...

  

   زمان در داستان اندوه ، بر اساس زمان متعارف ، که همانند توالی فصل ها و یا گردش شبانه روز ، خطی و انتزاعی می باشند ، نیست . در این جا زمان  بر اساس همان قواعدی سامان دهی شده که خرده روایت ها از آن پیروی می کنند ؛ یعنی زمان پریشی . همان طور که هر کدام از پاره روایت ها ، گشوده هستند و مدام مثل تعلیق روایت ، به حالت معلق در می آیند

     همان گونه که خرده روایت ها به سبب تداخل مرزهای روائی ، به هم نزدیک ، دور و یا ادغام می شوند ، در زمان روائی هم می توان این سه حالت را تشخیص داد . سه زمانِ حال ، گذشته و آینده ، به علت مخدوش شدن مرزهای زمان ، مدام از وضعیت ایستا و خطی به وضعیت متغیر و سیال تغییر حالت داده و در رفت و برگشت و یا ادغام هستند

     ابتدا در همان سطر نخست ، ما با وقفه یا مکث روائی رو به رو هستیم . زمان از حرکت می ایستد و معلق می شود . پنج شخصیت به نوبه در حالتی مه آلود و رویا گونه ، از ذهن راوی پا به روایت می گذارند : ... سومی ، تشنه ، در خودش جمع شد ... چهارمی در فکر بیل بود ... پنجمی با خودش زمزمه کرد و ... " 

     این تعلیق زمانی به سهولت مخاطب را از همان ابتدا با چگال ( تراکم و انباشت ) زمان مواجه می سازد . این چگال سازیِ زمان ، هر چند سرعت روایت را کُند و با وقفه رو به رو می کند ، در عوض به راوی مجال می دهد که با تکیه به این درنگ ، شخصیت ها یکی پس از دیگری خود را به دنیای روائی معرفی و زمان را که پیش از این معنائی نداشت ، از وجود زندگی و رخ دادهای تلخ و ناگوار خود ، سرشار سازد

     حال ، به اختصار مثال هائی را از آن سه حالت زمان ، که بازی گوشانه در حرکت و سیالیت هستند را پیش می کشم ، تا به تجربه ی ذهنیِ خود قوام بخشیم .

     در این قطعه زمان بین حال و گذشته در نوسان است : " چهارمی لرزید . هم چنان که مریض خانه با تمام مریض ها دور سرش می چرخید ، رفتنِ آهسته آهسته ی دکتر را با چشم های از حدقه درآمده می نگریست

     نزدیکای " کال شور " دومی سیگار روشن کرد

     آمبولانس پرواز می کرد و آژیر سرخ می زد . کبوتری بین زمین و هوا پرواز می کرد . به پَرپَر افتاده بود و بال می زد ... " 

     در بخشی دیگر ، زمان چنان به گذشته رجعت می کند که سی سال پیش راوی را به تسخیر در می آورد : " پنجمی ... انگار دیروز بود . درست سی سال پیش . پدرم برای لقمه نانی در به در شهرها بود . در خاک و خاشاک ، برف و آب و گِل، با کون لخت و پاهای لخت تر ولو بودیم . آب دماغ و دهان مان ، همیشه ی خدا قاطی بود . از شهر برایم یک توپ پلاستیکی رنگ و وارنگ با یک جفت کفش فرستاده بود ... "

 

پست پنجم .

 

     جا پای این زمان سیال را می توان در آینده ی محتومی پی گرفت که راوی گریزی از آن ندارد : " و پنجمی قبرستان را دید و مردم ده را که جلواَش بودند . کمر همه شکسته بود . آسمان سیاه شد . لاشخورها آمدند و تمام چشم ها را از کاسه به در آوردند . " 

     با این وجود ، این سه پاره از زمان که در طول روایت به اَشکال مختلف ، از جمله در قالب اشخاص شماره دار بازنمائی شده اند ، در بخشی از داستان به هم نزدیک و ادغام شده و صدای واحدی را طنین می اندازند . گوئی ، همان راویِ نخست به نجوا در آمده است : " آشوبی در دل مان بود . گلاب به روی تان و روی همگی مان به دیوار استفراغ کردیم و بالا آوردیم ؛ توی مریض خانه و ژاندارمری ، روی میز بازپُرس . روی او . بالا آمد و تمام آن جا را پُر کرد . نفهمیدیم خون بود یا تمام دل و روده مان که بالا آمد . "

 

فاصله ... 

 

      تا حال دریافته اید که چه طور نویسنده ی نهفته برای بازنمائی بخشی از حقایق پوشیده  در ذهن و روان راوی ، شگردهای مختلفی را از جمله در روایت و زمان به کار برده است . این زبردستی ، هر چند به گیرائی و جذابیت داستان افزوده و به آن ظرافت و عمقی تازه بخشیده ، در عین حال باری را هم بر دوش مخاطب خود قرار داده است . این بار مربوط به انتظاری ست که آفرینش گر نسبت به مخاطب خود ، در کنار سایر عناصر در نظر گرفته است . در واقع عناصر سازنده و پیش برنده ی ساختار داستان طوری پی ریخته شده که از مخاطب مفروض خود می خواهد برای رسیدن به درک کارامدی از روایت ، به کنش گری فعال تبدیل شده و در تولید معنای اثر مشارکت داشته باشد . در نهایت می توان گفت ، بدون هم یاری این ساز و کارها ، یعنی عناصر سازنده ی داستان با مخاطب ، نمی توان به راحتی معنائی را برای متونی از این دست ( مدرن ) در نظر گرفت .

 

 

پست ششم .

     در این بخش ، باید این نکته ی ظریف را هم در پرداخت بلاغی داستانِ اندوه در نظر گرفت که همین مشارکت ، به روایت آن قدر پویائی لازم را می بخشد تا به یک گفتمان روائی دست یابیم .

     به اختصار می توان گفت که مخاطب در نقش روایت گیر یا دریافت کننده ی روایت ، با داستانی رو به روست که به طور تلویحی از او خواسته می شود که جهان متن را در دنیای خیالی بازآفرینی کرده ، تا به سرشت حقیقی دنیای عینی دست یابد . با این اشاره خواننده دیگر نه منفعل ، بل ، فاعلی ست که هم چون سایر عناصر بر سازنده ی داستان ، نقش مهمی را در خلق معنا ایفا می کند .

     برای پی بردن به این فاعلیت ، به دو عنصر کلیدیِ ساختار داستان و نقش خواننده اشاره ای هر چند کوتاه می کنم تا بر نکاتی که انگشت گذاشته ام ، صورتی عینی و ملموس پیدا کند : یکی عنصر زمان و دیگری عنصر روایت

     ابتدا عنصر زمان .

     همان طور که در سطور پیشین یاد کردم ، در متن روائی که با آن سر و کار داریم ، زمان به شکل متعارف خود ، یعنی به صورت متوالی و خطی طی نمی شود و هم چنین مانند زمان تقویمی و ساعتی انتزاعی نیست . - این دو مورد را از این نظر مطرح کردم که زمان مورد اشاره با همه ی پریشانی اش ، قابلیت ارجاع دارد و می شود آن را از دنیای تخیلی به دنیای واقعی ربط داد و در آخر نتیجه ی ملموسی از آن گرفت .

     در سطور پیشین یادآور شدم که در این زمان پریشی ، می توان حالت ها و یا اَشکال متفاوتی از آن را تشخیص داد : مکث یا کُند شدن زمان که از طریق آن ، هم با نوعی چگال سازی و یا تراکم و انباشت زمان مواجه می شویم و هم می توانیم به لایه های ناپیدای ذهن راوی رسوخ کنیم . به دنبال این رخ داد اولیه از زمان ، با حالت های دیگری از آن رو به رو هستیم که تار و پود داستان را تا پایان در نوردیده است : حالت های سه گانه و معمول زمان ، یعنی گذشته ، حال و آینده ، پاره هائی از زمان هستند که هر کدام در موقعیت هائی گوناگون خود را نشان داده و حقایق انسانی را برملا می سازند .

     با تمام این ها تکلیف خواننده چیست ؟ آیا او باید با این پاره های از هم گسیخته ، همان گونه که تجربه می کند کنار بیاید و انفعال را بپذیرد ، و یا این که می تواند به کنش گری فعال تبدیل شده و زمان متن را دگرگون کند ؟ 

     اگر خواننده را در مقام خوانش گری به حساب آوریم که خود جزئی از پیکره ی داستان و مضمونی ست که در روایت نقشی مانند دیگر اجزای آن دارد ، می بایست این پاره های زمان را با ارجاع به زندگی و زمان انسانی ، سامان داده و نظمی منطقی را از میان این بی منطقی پدید آورد . این کنش را می توان ساختن دو باره ی زمان نامید . - لازم است این نکته را هم در میان گذارم که این سامان بخشی ، یا همان ساختن مجدد زمان ، از همان ابتدای خوانش داستان شروع می شود و تخیل به مدد تجربه و باور انسانی ، به آن هویت تازه ای می بخشد . یعنی هنگام خوانش ، مخاطب با خیال پردازی خود تلاش می کند تا این زمان های پراکنده را به هم نزدیک و روابطی منطقی میان شان برقرار نماید .

 

پست هفتم .

 

     عنصر روایت .

     روایتی که مقابل ماست ، با این که در ظاهر به پاره های مختلف و از هم گسیخته تجزیه شده و پیدا کردن رابطه ای نظام مند را میان دشوار می سازد ، اما با کمی تامل و باریک بینی می شود در پس این ظاهر لغزنده ، به تکیه گاه مطمئنی دست یافت

     هرگاه در هنگام خوانش روایت ، به رخ دادهائی که در دل همان پاره ها غوطه ورند ، اضطراب و بی قراری ای که در بافت جملات تنیده شده ، شیوه ی بیان و هم چنین فضای تلخ و عبوس ، که یک دم راوی را آسوده نمی گذارد دقت کنیم ، به ما آن توان لازم را می بخشد تا با این همه تشتت و درهم ریختگی ، به یک مخرج مشترک دست یابیم ؛ و آن رسیدن به معنائی مشترک است

     بعد از این خوانش است که راه برای تفسیرهای احتمالی از متن روائی آغاز می شود و مخاطب می تواند با نوع رویکردی که در تفسیر بر می گزیند ، به معناسازی روایت و تولید آن کومک کند . رویکردهائی هم چون قصدگرا و نشان یاب . توجه ی اولی معطوف به کندوکاو منظور نویسنده ی نهفته ( شعور آگاه ) و دومی ارجاع به واقعیت های اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی است که متن روائی بخش هائی از آن ها را بازنمائی می کند

 

فاصله ... 

 

     تلخ کامی زندگی ، نه تنها جسم را فرسوده و ناتوان می کند ، بل که می تواند سلامت روان را از مسیر طبیعی اش خارج و حتا متلاشی کند . همان گونه که شخصیت داستان به سبب زندگانی نگون بخت خود ، سلامت روان را از دست می دهد و در قالب اشخاص دیگر ، که در واقع وجود متلاشی و از هم پاشیده ی خود او هستند ، تکثیر می شود

     شگردی که نویسنده با روایتی چند لایه و زمان پریشی برای ساختار داستان برگزیده ، مناسب ترین و خلاق ترین شیوه ممکن برای بازنمائی درون انسانی بود که زیر آوارهای ممتد زندگی ، روان اش از هم می پاشد و دست آخر به صورت حقایق چند پاره ، آن طور که در روایت شاهد آن هستیم ، نشان داده می شود

     باید یادآور شوم که اگر سیر وقایع در زمان و روایت ، به صورت متعارف خود طی می شد ، تمام لطف و گیرائی داستان از بین می رفت و روایت در سطح خاطره گوئی و بیان مشتی حوادث ، تنزل پیدا می کرد . طراوت و عطری که این داستان ، پس از گذشت سی و پنج سال از زمان آفرینش به همراه دارد ، به همین تکنیک های بدیعی بر می گردد که توانسته از ورای این سال ها به رغبت ما برای خوانش های مکرر دامن بزند .

 

                                                             پایان

                                                                               15  بهمن 1399

 







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات