اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
يكشنبه ، 9 ارديبهشت ماه 1403
20 شوال 1445
2024-04-28
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 101
بازدید امروز: 1551
بازدید دیروز: 8016
بازدید این هفته: 1551
بازدید این ماه: 45874
بازدید کل: 14913965
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



خیابان بهار آبی بود

                               
                                    محمود دهقانی



پیرامون رمان

خیابان بهار آبی بود

دکتر محمود دهقانی

 

"از پنجره کلاس چشمم به خیابان بهار افتاد. باران می بارید. نگاهم در امتداد تا فلکه ی تقی آباد در شمال شهر کشیده شد. آبی که در سرازیری خیابان بهار جاری بود، یک توپ پاره ی پلاستیکی و مقداری پوست پرتقال را به طرف پنجره ی کلاس آورد. با همهمه ی شاگرد ها چشم از پنجره برداشتم و به جای آن که درس را شروع کنم قارقارم را سر دادم : " ای بازیگوش ها درس بخوانید. اگر درس بخوانید ، گندم ها فورا سبز خواهد شد. از روی کتاب هزارها بار بخوانید که قد تان بلند شود و سر نازنین تان به ماه بخورد آن وقت تمام کهکشان ها را خواهید دید و کاینات را با سر انگشت خواهید چرخاند. درس بخوانید تا چراغ برق های دنیا روشن شود..."

( خیابان بهار آبی بود، ص ٢٢ )

با آن که ابراز دیدگاه در باره آفرینش های هنری کاری بسیار نازک و شکننده بوده و نمی شود گز نکرده پاره کرد، اما نگارنده بر این باورم کار حسین آتش پرور نویسنده خراسانی رمان "خیابان بهار آبی بود"، تحسین برانگیز است. زندگی و نوشته های دیگر نویسنده نشان می دهند روان او با فرهنگ، زبان و هنر ایران در هم آمیخته است. هیچ کتابی بی نقص نیست. حتا بزرگترین رمان های جهان نیز کم و کاست دارند. رمان "خیابان بهار آبی بود" هم دست اندازهایی دارد. در آماده سازی کتاب برای چاپ همچون پنجه ی آفتاب به چشم می آید که برخی جاها به ویژه در بخش اهواز، کتاب این خراسانی از سانسورچی ترکش خورده است. نویسنده لابد ناچار بوده به دگرگونی ها تن در دهد. البته این نیز نشانه های به یادگار مانده از فرهنگ روزگاری است که نویسنده و هنرمند در آن زندگی کرده است و باز همین نیز درسی برای آیندگان خواهد بود. تاریخ ایران مملو از دل خونی هاست. همیشه تشنه عدالت اجتماعی، تشنه امنیت و آرامش، تشنه همیاری همگانی بوده اما فراتر از همه تشنه نویسندگانی است که نه تنها درد آشنا، بلکه نسبت به فرهنگ مردم کوچه و بازار بیگانه نباشند. کلاف های سر در گم تاریخی یک فرهنگ، یک قوم و یک ملت با کار، کار و باز هم کارهای فرهنگی گشوده می شود.

کتاب چهارصد و چهل و چهار صفحه ای رمان "خیابان بهار آبی بود" حسین آتش پرور را نشر گل آذین با جلدی رنگین در سال١٣٨٤ به چاپ رسانده است. شیوه نگارش رمان دلچسب بوده، به ویژه که نویسنده جا به جا، تلاش کرده از واژه های کهن و محلی در چفت و بست ساختمان و قالب رمان خود استفاده نماید. همان گونه که نقاشی دیواری به گونه سبک اروپایی در روزگار صفوی و به ویژه در روزگار فرمانروایی شاه عباس یکم با آمدن هنرمندان اروپایی به ایران و پس از آن در روزگار شاه عباس دوم با فرستاده شدن دانشجوی رشته هنر به اروپا در ایران جای پای خوبی باز کرد، رمان نیز در روزگار قاجار به زبان و ادبیات پارسی، بیشتر از پیش پا نهاد. ١

در ایران پس از انقلاب بهمن پنجاه و هفت با سر برون آوردن  ماهنامه های ادبی هنری، چاپ رمان جلو افتاد و بیشتر شد. اما در همین حال ایران شناس پر آوازه روسی  پروفسور "دانیل کمیسارف" که دوست بزرگ علوی بود و صادق هدایت و صادق چوبک را از نزدیک می شناخت و رمان های این دو را به روسی برگرداند، گفته است: " ادبیات معاصر ایران در این سال های آخر خیلی تغییر کرده است. به نظرم در ایران شاعر و داستان نویس بزرگ دیگر نیست، یا من خبر ندارم. من هیچ وقت از ایران حتی یک کلمه بد نگفته ام و این را به حساب کلمه ی بدی در مورد ایران به حساب نیاورید. اما من طرفدار حقیقت هستم. گر چه در ایران کتاب خیلی چاپ می شود. خیلی مجله چاپ می شود. خیلی مقاله چاپ می شود. حتی مجله ای هست که مخصوص داستان است و این در روسیه و حتی اروپا هم همچنین مجله ای نیست. خامنه ای (آیت الله) مقاله ای چاپ کرد و در آن از رمان حرف زده است. او در آن مقاله از رمان خیلی تعریف کرده و حتی گفته است رمان بهترین شکل آثار ادبیات فارسی است. بهترین وضع و موقع اشخاص ایرانی را در رمان ها می شود دید".٢

به هر روی رمان "خیابان بهار آبی بود" پنج سال پس از گفته "کمیسارف" زاده شده و کتابی است شایسته خواندن، اندیشیدن بر آنچه گذشت و آموختن برای آینده ای که باید با چشم باز آن را ساخت. نویسنده از حافظه خود همراه شنیده ها از سالمندان در روزگار کودکی، پشم و ریسمان و کرک  گران بها تهیه و تمدار خوشرنگ  رمان خود را بر پا کرده و قالی گل دار زیبایی بافته  است. در این رمان نویسنده از پیشینه ی اجتماعی، فرهنگی ، سیاسی و مسایل گوناگون پیش از انقلاب ، در دو بخش مهم از کشورمان، خراسان و خوزستان سفره دل می گشاید. رمان را می توان در "ژانر" (گونه)، رمان سیاسی بر شمرد اما به راستی رمان "خیابان بهار آبی بود" همچون پلو اسپانیایی "پائیا" و یا هفت لیته بیجار خودمان مخلفات همه ی گونه های رمان را در خود دارد.

 با آنچه گفته شد این یک رمان سیاسی است که هر چه از سن کتاب بگذرد، تاریخی تر خوانده خواهد شد. این کتاب به گونه ی مجموعه ای از داستان های کوتاه ، با چفت و بست هنرمندانه یک رمان بلند شده است و از این رو با تنوع پدید آمده، رمان خسته کننده ای نیست. آنچه که در رمان "خیابان بهار آبی بود"، چشم گیر است این که نویسنده بار و وزن داستان را بر دوش دیالوگ های بلند خسته کننده قرار نداده.  اما با این حال به گونه ای در خم برخی از چفت و بست ها بجز این برایش راهی در پیش رو، پیدا نبوده است. خواننده رمان در هنگام خواندن آن در می یابد که با نثر و روشی نو در زمینه ی اندیشه ی روایت گو ی نویسنده، در حال گذر از مغاک دهشت زایی بوده که هزاران سال رویاهای مردم این خاک در آن به گور سپرده شده است.

 برای هر نوشته ای نیاز به روش گفتاری دلچسب است. آتش پرور در گزینش روش نوشتاری خود که شالوده ساختار "خیابان بهار آبی بود" می باشد، نثری از یاد و یادگارهای دیرین زاد بوم خود خراسان بر گرفته، و با پر کردن سبو از چشمه های جوشان زبان اندیشمندانی چون سورآبادی و بیهقی پله به پله رمان را به پیش می برد. نگارنده بر این اندیشه هستم که حسین آتش پرور با ناوک قلم می خواهد حرف هوشنگ گلشیری را بازتاب دهد که در کتاب "آینه های در دار" نوشته است: " من فقط همین (زبان) را دارم. از پس آن همه تاخت و تازها فقط همین برایمان مانده است. هر بار که کسی آمده است و آن خاک را به خیش کشیده است با همین چسب و بست زبان بوده که باز جمع شده ایم...".٣

از این رو برجسته ترین نکته رمان "خیابان بهار آبی بود" نثر و زبان است که نویسنده با شناخت خوب خود از آن به شیوایی استفاده کرده است. نثری خراسانی که به دور از واژه های قلمبه ی غیر ایرانی، بهترین پایگاه کار شگرف سخن سرای شاهنامه فردوسی بود که به گفته اندیشمند ایرانی داریوش آشوری: "شاهنامه نماینده غرور زخم خورده  ی قوم ایرانی است".٤

شخصیت های رمان "خیابان بهار آبی بود"، به ویژه "خاله مریم " سکوی پرتاب ذهن خواننده رمان از روستای دیسفان به شهر مشهد آن روزگار است. نویسنده ی دهه چهل، حسین آتش پرور با نیشتر قلم، دمل تضاد شهر و روستاها که انقلاب  را در پی خود داشت، می شکافد  و جا به جا  به قول سینماگران با "شات" های معرکه، خواننده را به واکاوی عناصری که شالوده ریز انقلاب و فروپاشی سلطنت شده، وامی دارد. خاله از مشهد سیب آورده بود.

"بوی سیب:

 همه بوی سیب می دهند. دیسفان بوی سیب می دهد. سلام ها بوی سیب می دهد. مادر، بوی سیب می دهد.

 به کجا مادر؟

مادر که خنده اش به رنگ سیب سرخ است، می گوید: "خاله مریم از مشهد بیامده بیا به برش برویم"... زن عباس هی هی می گوید: " برگوی خاله، برگوی که در مشهد چه خبر بود"... خاله می گوید: " همه خوب و خوش و سر حال. همه ی لباس ها نو. همه، داماد نو. همه، عروس نو".٥ 

برخی از واژه ها و بخش ها در رمان همسنگ یک کتاب هستند. گفتار پس و پیش می شود . خواننده در یک جا نیست. ذهن خواننده نیز با واژه ها و قصه ها پس و پیش می شود. با خود می گوید در پیش از انقلاب است یا پس از آن.  شرح "پنی سیلین" بی همتاست. یک حقیقت است، حقیقتی که فقط باید هذیان باشد اما هذیان نیست، حقیقت درد آوری است در کشور ابن سینا ، رازی، پروفسور مجید سمیعی، محمد قلی شمس ، علی اصغر خدادوست، ، کیوان مزدا  و اردشیر قوام زاده... و این شوربختی جزیی از زندگی روزانه ما است. راوی پی در پی از گره های کور جامعه می گوید و به دردها پیله می کند." بی خودی توی دواخانه ها نگرد".

 به دنبال "پنی سیلین" ٨٠٠، شلغم می خورد. آتش پرور از  زبان شلغم فروش نیشتر به دمل چرکین بازار فساد در جامعه که نمای کوچکی از سراسر شهرها ست، می زند. در غراضه فروشی همه چیز هست. "ضبط صوت اوراقی. دو سه قوطی شیر خشک. یک جعبه چوبی پر از نوارهای ساز ضربی و تربت جامی و افغانی ". و سمسار قوزی بد خلق می گوید: "برو پدر جان بخرش نیستی. بگذار کسب کنیم".٦

آنچه رمان "خیابان بهار آبی بود" را با همه تلخی آن شیرین و خواندنی کرده چرخش قلم نویسنده و گویش زیبای آن است. "بگذار بروم، شاید بوته یا خلاشه ای برای زیر دیگدان و کرسی پیدا کنم". این گویش بسیار موزیکال و دل نشین است. سرتاسر رمان سرشار از گویشی به این گونه است که دهه در پی دهه  با سر برون آوردن صدا و سیما، ساییده شده بودند. درک گویش خراسانی برای خواننده در هیچ یک از استان ها سخت نیست. در صفحه های پایانی رمان "خیابان بهار آبی بود" نویسنده با لیست برخی از واژه ها، برای خواننده غیر بومی نیز تا اندازه ای راهگشایی کرده چرا که اگر این کار در زیر نویس هر صفحه انجام داده می شد، دست انداز درست می کرد.

در گویش خراسانی و به ویژه در رمان "خیابان بهار آبی بود" واژه هایی هست که در روزگار امروز بلند گوهای رسانه ای رادیو و سیما و نویسندگان و سخنرانان آسایش جو، درک آن را پیچیده کرده اند اما پیچیده نیست و نباید پیچیده باشد. در دیسفان به جای چراغ را خاموش کرد می گویند چراغ را کشت. خواننده رمان به خود می پرسد که مگر نور کشته می شود، و او به یاد نمی آورد چراغ و نور در پیشینه فرهنگ نیاکانی ما ریشه دار و شایسته پرستش بوده است. به یاد نمی آورد که  صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد در هنگام روشن شدن چراغ هم ریشه نیاکانی و ذردشتی دارد. خاموشی چراغ یعنی مرگ چراغ. در گویش بوشهری نیز نمی گویند نخل را قطع کرد یا بریده شد، بلکه می گویند نخل را کشتند. نخل درختی است که ریشه هزاره در هزاره، روزگار انسان دارد و در ادیان ابراهیمی با ستایش از آن یاد می شود. شاخه و برگ نخل  زینت جشن زاد روز مسیح و یادآور پارسایی است. خیمه ها ی کربلا در تراژدی ظهر عاشورای ٦١ هجری، از شاخ و برگ نخل بود. بنابراین چرای کشتن چراغ در دیسفان را باید در تاریکی هزاره ها جست.

آتش پرور به درستی می داند درک و زنجیره ی مشترک میان خراسان، کردستان، خوزستان، فارس، آذربایجان، هرمزگان، بلوچستان، بوشهر، اصفهان، سمنان، همدان و سراسر ایران، زبان است. باید با واژه های بومی و کهن سراسر شهرها و استان ها، تا دیر نشده در چمبره ی الکترونیک و در شعرها، داستان ها و رمان ها به داد زبان فارسی رسید و گرنه، نه تنها فارسی بلکه جگر گوشه های آن گیلکی، آذری، مازندی، کردی ، بلوچی و لری... نیز همراه مادر می میرند. " اگر زبان را تجلی دهنده حیات بشری بدانیم، که این گونه نیز هست و اگر به قول "مارتین هایدگر" فیلسوف معاصر آلمان، زبان خانه هستی تلقی شود، می بایستی فهم و فهم مشترک را بین انسان ها فراهم آورد".٧

نویسنده "خیابان بهار آبی بود" به گستره ی زبان در رمان خود پای فشرده و پیداست زبان و گویش خراسانی از دغدغه های او در روایت داستان هایش بوده است. این حقیقت نه تنها در رمان "خیابان بهار آبی بود"، بلکه در کتاب های داستانی او از جمله مجموعه داستان های "اندوه" و "ماهی در باد" نیز به چشم می خورد. آتش پرور درباره زبان ، در گفتگویی اشاره کرده است: " تنها در حوزه زبان، دولت آبادی توانسته خود را به این قله برساند که آن هم بسترش زبان و گذشته همین مردم است که آبشخور فردوسی و بیهقی و ناصر خسرو بوده است".٨

کار شگرف "خیابان بهار آبی بود" نه تنها در گویش بومی خراسانی بخش های نخست کتاب است، بلکه نام ها نیز در رمان بازتاب دهنده ی داستان ها و گفتارهای نو و کهنه ادبیات فارسی  و رویدادهایی است که در ذهن خواننده کش و قوس به پا کرده و او را می آشوبد و به اندیشه وا می دارد. شکی نیست که نام ها آگاهانه برگزیده شده اند.  به گونه ای که هر کدام بار و ژرفای  تداعی گونه دارند و از روزگاران دور و نزدیک به گوش رسیده اند. اگر "پری" را نماد پری دریایی و حسرت آب و محیط زیست به گونه "ماهی در باد" این نویسنده به حساب آوریم،  "بهمن" نیز نماد و تداعی گر انقلاب بهمن پنجاه و هفت می تواند باشد. ترفند نام به گونه آهن ربا ذهن خواننده را به درون رمان می کشاند و میخکوب می کند و می داند گفتگوی انقلاب بهمن در میان است. آتش پرور در داستان های خود شیفته ی نهال است. در داستان کوتاه "ماهی در باد" از نهال پسته می گوید و در رمان "خیابان بهار آبی بود" از نهال بادام که این نشان از آن دارد که او در گذر از رویدادهای اجتماعی بشدت دلواپس محیط زیست است. در قلمرو کویر، مردم بیشتر از مازندران در حسرت درخت و سایه اش هستند. ٩

نویسنده رمان "خیابان بهار آبی بود" با خاطره های حاشیه کویر پا گرفته، و ارزش محیط زیست را می داند. ارزش آب ، علف ، سبزه ، درخت و بوته را نیز می داند. در بیشتر داستان هایش این دلواپسی موج می زند. شاهکاری است بی همتا و مورد نیاز فلات ایران. " کاخک تنها شهری بود که تا ساقه ی عمرم دیده بودم. در دامنه ی رشته کوه باچنار سرسبزش ایستاده بود و چشم های سبزترش، نگران، دشت خشک و کویر را می پایید. دیسفان گوش چپش بود... شهر بانو دانه را از پی قافله که سال پیش رفته بود بر می دارد و می کارد و با هزار جان کندن ، دهانش را ، از برکه های بارانی پر آب می کند و در پای نهال بادام می ریزد تا درخت می شود و به گل می نشیند و ثمر می دهد... شما که اهل این خراب شده هستین چطور ملتفت نشدین که درخت بادام این زن بی کس و کار را ملخ زد ".١٠

اشاره دیگر داستان سرا به یورش ترکمن ها به دیسفان نیز ریشه در گذشته های اندوهبار دارد. این رویداد نه تنها در پیشینه  خراسان بلکه در مازندران نیز برجسته است. ترکمن ها با کاروان های زیارتی و مردم روستاها  به ویژه در روزگار قاجار رفتار دلخراش داشتند.  ماه بانو  به شدت زیر گریه زد: "ترکمن ها به گردن طفلکان ریسمان می اندازند و دست هایشان را از پشت می بندند و پای پیاده آن ها را در میان سنگ و خار و خاشاک در کوه و کمر می برند. بعد از هفت شبانه روز صالح از زیر "بوته ی کور" به  دنیا آمد".١١

  نکته بسیار زیبای دیگر در رمان، پرورش "خلیفه محمود نانوا" است که نشان از شناخت خوب نویسنده از کار نانوایی دارد. هیچ نویسنده ای بدون آگاهی ژرف از یک کار، قدرت توصیف آن را نخواهد داشت. نویسنده "خیابان بهار آبی بود" با ورز دادن خمیر و پخت نان در رمان خود، خوب آشناست. نکته دیگر چاوش و راه افتادن زوار از دیسفان به  شهر بارگاه غریب الغربای مشهد، آنچنان جان دار و برجسته و از ژرفای داستانی برخودار است که گویی برشی از یک فیلم پر محتوای سینمایی دارد نمایش داده می شود.

 نگارنده گمان دارم بیشتر رویدادهای رمان "خیابان بهار آبی بود"، به یاد مانده های روزگار کودکی نویسنده است. آتش پرور با واژه های بکر و محلی و توانایی حافظه، کتابش را با تصویرهای ماندگار به رشته ی نگارش در آورده است. در این رمان واژه های قلمرو خراسان شمالی بر زبان می آید که گاه در گویش محلی بوشهر در جنوب نیز شنیده می شوند. جا دارد در راستای جامعه شناختی ملی، آگاهان به بررسی آن بپردازند. همچنین رمان آتش پرور نگارنده را تا اندازه ای  یاد نویسنده بوشهری رسول پرویزی و کتاب "شلوارهای وصله دار" می اندازد. در صفحه ١٩١ "خیابان بهار آبی بود"، با خواندن مار و تاریکی شب اول قبر، خاطرم به قلم صادق چوبک پر کشید. به گونه محمود دولت آبادی و همین نویسنده ی "خیابان بهار آبی بود"، که فرهنگ مردم خراسان را خوب می شناسند و در داستان های خود بازتاب می دهند، چوبک و پرویزی هم  شناخت ژرفی از فرهنگ بوشهری و جنوب کشور داشتند.١٢

آتش پرور با شناخت ژرف از فرهنگ زوار و زیارت در قلمرو خراسان به نکته هایی اشاره دارد که پیش از آن کمتر شنیده شده است. " چاوش در جلو بود و مردها در دو طرفش. زن ها و بچه ها در عقب سر بودند. در پایین ده ، زن عباس هی هی و مادر میرزا حبیب اسکندری با حیدر خمیر گیر ، به قافله پیوستند. مرتب پشت سر ما، تغارچه ی آب ، پاش می خورد. میرزا حبیب وسایل مادرش را بار الاغ داشت و از پس زن ها می آمد. بچه ها به مدرسه نرفته و به دنبال قافله بودند...آخر از همه، یکی از مسافرها با بزی که در بغل داشت، خواست سوار ماشین بشود. ماشاالله خان پایش را جلوی رکاب گرفت: "چشم ما روشن، کجا عمو؟"

-         بع، بع ...

مرد زیدی گفت: " اگر قسمت شد به قصد زیارت".

ماشاالله خان گفت: " تو را که نگفتم عموجان. بزت را گفتم".١٣

از برجستگی های دیگر قلم این داستان سرا در رمان "خیابان بهار آبی بود"، قرار دادن تضاد و تهیدستی در ترازوی اندیشه خواننده است. نویسنده آنچه را در این رمان نوشته به گونه ای دیده و از سر گذرانده است و از روزگاری می گوید که امریکایی ها حتا برای ماه عسل هم به ایران می آمدند. بیشتر از روش نوشتاری و شایستگی در داستان سرایی این خراسانی، او پیشینه نگار برجسته ای است که تلنبار شده های خاطرات کودکی تا روزگار سربازی خود را به تصویر کشیده و از زمین لرزه و یورش ملخ ها می نویسد و از "هندل و دنده پنج" کامیون.

 به قول عرب ها: "العلم فی الصغر کلنقش علی الحجر". ( دانش برگرفته از کودکی همچون نگاره ای است که بر سنگ کشیده می شود). نویسنده ، روزگار کودکی و نوجوانی و حتا جوانی پر فراز و نشیبی را از سر گذرانده و رنج های اجتماعی بسیاری دیده و همه آن دردها خمیر مایه کتاب خواندنی "خیابان بهار آبی بود"، شده است.

به مادر می گویم: " همه اش از نخوردن است که افتاده شدی !"

 مادر، سرد نگاهم می کند و سر تکان می دهد. "داشتم که نخوردم گلم". و آه می کشد: " نه قدر جانم را دانستم و نه ارزش جوانی و عمرم را؛ از کله ی سحر کار کردم. صبحم به ظهر افتاد و ظهر یک پختوک شلغم به دهانم گذاشتم و شب تا صبح برای مردم به پنبه زنی و چرخوک رفتم مادرجان".١٤

در بخش خوزستان نیز آتش پرور با نیش قلم توانسته است در زیر شعله های نفت، رقص کولیان ، آبجو تگری آرکو ، میز بیلیارد، سالن رقص، "ویسکی اسکاچ" ، بوی پیپ "کاپیتان بلک" ، عطر و ادوکلن، جای ماتیک و رژ لب بر لبه لیوان در بخش کارمندی و اعیان نشین زیتون کارمندی و کیان پارس اهواز و خانه های ویلایی پیش از انقلاب را به تصویر بکشد و در کنار آن با تیز هوشی از آلونک های حلبی آباد، سقف های خار اشتری، باسکول اهواز و بچه های چرکی حصیر آباد و جوی فاضلاب بگوید که برای از بین بردن آن انقلاب شد، اما  از بد شانسی تنها رقص شاد کولیان و صدای ساز کوپه ای تیمپو، به گورستان تاریخ سپرده شد اما فاضلاب خوزستان  هنوز هم  شهر ها را بد بو کرده و پی در پی بودجه طرح فاضلاب آن را اختلاس گران خوردند و رفتند و بچه های حصیر آباد ماندند و حوض!!

صدای انقلاب در رمان بخش دیگری است که بلند شده و نویسنده از کتاب جمعه شاملو می گوید و از غلامحسین ساعدی و پایه گذاران کانون نویسندگان. از سوی دیگر خسرو گلسرخی ، کرامت الله دانشیان و صمد بهرنگی را نیز به یاد خواننده می آورد. کارل مارکس و بیله های چپ و مارکسیست لنینیست ها، مائوئیست ها و ماکسیم گورکی و چخوف و شعارها همه و همه در کتاب جا گرفته اند. " خیابان بهار آبی بود" سند ارزشمندی از پا گرفتن  انقلاب بهمن پنجاه و هفت است. نویسنده، حرمله و شمر ابن ذی الجوشن و تمامی چهره های دیروز و امروز را به تصویر می کشد.  از این رو در رمان  "خیابان بهار آبی بود" بهتر از کتاب های تاریخ می شود حقایق انقلاب را جستجو کرد. قلم نویسنده آگاهانه به فریاد در می آید که: "جامعه طبقاتی همه چیزش طبقه طبقه است. قبرهایش هم طبقه طبقه است، خوردن و نفس کشیدن، مردن، راه رفتن، جفت گیری و حتی شاشیدن در آن هم طبقاتی است".١٥

در "خیابان بهار آبی بود"  با قلمی شیوا رویدادهای تاریخی کوچه و بازار پیش از انقلاب خراسان و خوزستان دو بخش مهم کشور، به گونه ای روشن و بدون جانبداری، زیبا و شرافتمندانه به رشته نگارش در آمده است. ابن خلدون در پیش درآمد اثر خود تاریخ را یک فن دانسته و می گوید: "بدان که فن تاریخ را روشی است که هر کس بدان دست نیاید، و آن سودهای فراوان و هدفی شریف است".١٦

آتش پرور در بخش پایانی رمان خود از روشن رحمانی نویسنده ، پژوهشگر و استاد دانشگاه ملی تاجیکستان نیز غافل نمانده و به بهانه دیدار و سرکشی او در مشهد ، به یاد تکه های جدا شده از فرهنگ  نیاکانی، ناله دیگری در دالان اندیشه خواننده پژواک می دهد و با دلی پر درد مویه می کند. این بخش از رمان برشی جان گداز از دور افتادن جگر گوشه های فرهنگ دیرپای سرزمینی است که با سوهان تاریخ در پی ندانم کاری ها، ساییده شد. " بخارا. سمرقند. بوی جوی مولیان. نظامی عروضی. چه شد که همه ی این ها را به یک باره گم کردیم و جاده هایی که ما را به هم می رساند، محو شدند و تنها چند اسم و یک مشت خاطره برایمان به میراث ماند!؟.١٧

در رمان "خیابان بهار آبی بود" که آکنده از تجربه ی نوین ادبی است، نویسنده ماهرانه توانسته است با نثری خراسانی و شاعرانه اما پر سوز و گداز سال های پیش از انقلاب بهمن و برش بسیار کوتاه پس از آن را به گونه  نمونه های رمان تاریخی و رمان اجتماعی به چاپ برساند. حسین آتش پرور از نویسندگانی است که می توان گفت با رمان "خیابان بهار آبی بود " خود، رمان اجتماعی و تاریخی ایران را دگرگونه کرده و آن را بر کرسی داوری نشانده است.

 

٢٢ -  بهمن ١٣٩٧

 

پانوشت:

١ - جهان گردان به ویژه "توماس هربرت" از همراهان "سر داد مور کاتن" فرستاده انگلیس، "دون گارسیا سیلوا- ای فیگوئروا" فرستاده اسپانیا به دربار شاه عباس یکم صفوی به همراه "پیترو د لاواله"  مسیونر مذهبی کاتولیک از نقاشی های کاخ های اشرف مازندران و عالی قاپوی اصفهان گفته اند. با این توصیف های تاریخی که حتا یکی از هنرمندان برای "د لاواله" کار می کرده و پس از آن به خدمت شاه عباس یکم درآمده، تاثیر نقاشی اروپا بر نقاشی ایران روشن است. نه تنها در ساختمان های صفوی مازندران و اصفهان بلکه نقاشی های خانقاه اردبیل و چهل ستون قزوین نیز آشکار کننده این مطلب است. محمد زمان کسی بود که شاه عباس دوم او را برای تحصیل به شهر رم فرستاد. برای بیشتر بنگرید به " هنر صفوی" روبرتو اسکارچیا، یعقوب آژند، چاپ نخست، مولی، تهران ١٣٧٦، فصل سوم ، صص  ٢٢ و ٢٨

در باره رمان نیز باید گفت هر چند تاریخ تداوم رمان نویسی از زبان فرانسوی بود اما از انگلیسی و روسی نیز پیروی شد. دانشمندان گستره ادبیات به گونه های بسیاری از رمان اشاره دارند که در آن میان می توان از رمان های اجتماعی، اعتراضی، احسا سی، پاورقی، تاریخی، علمی تخیلی، فانتزی، ترسناک، ورزشی و پلیسی... نام برد. رمان های تاریخی از ارزش بسیاری برخوردار است چرا که  بدون طرفداری از این و آن، با گویش زیبا گذشته رویدادها را نمایان  و گاه راستی و نا راستی جانبدارانه  برخی از پیشینه نگاران را نیز آشکار می کنند. با آن که رمان در درازنای پیداش خود چه در ایران و چه در فراسوهای مرز، رو به مرگ رفت اما با پیدایش رمان نویسان تازه نفس و ژرف نگر دوباره این سبک از داستان بلند، قد بر افراشت و پا پس نکشید. رمان سبک رئالیسم جادویی ، صد سال تنهایی "گابریل گارسیا مارکز" که جایزه نوبل ادبیات ١٩٨٢ میلادی را از آن خود کرد نمونه ای از آن است که از زبان اسپانیول به بیش از ٢٢ زبان برگردانده شد. در گستره ی ادبیات پارسی رمان های با نام و نشان از نویسندگان پر تلاش ایران بسیار است. برخی از آن ها را نگارنده  خوانده و بر این باورم "بوف کور" صادق هدایت، "چشم هایش" بزرگ علوی، "سنگ صبور" صادق چوبک، "ملکوت" بهرام صادقی، "مدار صفر درجه" و "همسایه ها" احمد محمود، "آواز گنجشکان" رضا براهنی، "عزاداران بیل" غلامحسین ساعدی، "بامداد خمار" فتانه حاج سید جوادی، "سمفونی مردگان" عباس معروفی، "سووشون" سیمین دانشور، "سال های ابری" علی اشرف درویشیان، "کلیدر" و همچنین "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی، "شازده احتجاب" هوشنگ گلشیری و "شوهر آهو خانم" علی محمد افغانی از رمان های در یاد ماندنی هستند. آن دسته از رمان های ایرانی که ره به جایی نبردند و استقبال چندان درخور از آن ها نشد، از آن نویسندگانی بود که هنگام نوشتن کتاب فارسی خود، برگردان به زبان های دیگر و فیلم ساختن از اثر را در نظر داشتند. " گابریل گارسیا مارکز" در کارهای ادبی خود هیچگاه به این اندیشه فرو نرفت . او آنتن ها و خبرنگاران را به اندیشه خود دعوت نکرد، بلکه خبرنگاران و بلند گوها بودند که به گرد خانه اندیشه او در زادگاهش کلمبیا، خیمه زدند.

٢ - دانیل کمیسارف، "برای من فرهنگ، تاریخ و مردم ایران اهمیت اول را دارند"، گفتگوی حسن زرهی سردبیر ماهنامه "شهروند" در تورنتو کانادا با کمیسارف در سن ٩٤ سالگی در مسکو. بازتاب در ماهنامه روزگار نو، به سردبیری شادروان اسمعیل پوروالی، دفتر چهارم، سال نوزدهم، شماره مسلسل ٢٢٠، خرداد (جوزا) ١٣٧٩، ص ٥٥

٣ - نگاه کنید به کتاب هوشنگ گلشیری، "آینه های در دار"، ص ١٢٨

٤ - داریوش آشوری، "ما و مدرنیت"، موسسه فرهنگی صراط، چاپ دوم، تهران سال ١٣٧٧، ص ١٨٥

٥ - خیابان بهار آبی بود، صص ٩٦ – ٩٧

٦ - خیابان بهار صص ٢٥ تا ٣٠

٧ - الله شکر اسدالهی، استاد گروه زبان و ادبیات فرانسه دانشگاه تبریز، "تراز ترجمه در متون ادبی"، در باب زبان (٢) مجموعه مقالات فلسفی، تحلیلی، انتقادی، ادبی. در همایش زبان. دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز، به اهتمام مسعود امید، انتشارات درویش، بهار ١٣٩٤، ص ٣٢

در این راستا باید گفت زبان فارسی نیز با همه گویش های ملی تجلی دهنده یک درک مشترک است. همان گونه که "کلیدر" دولت آبادی برای بوشهری ها و "سنگ صبور" چوبک برای خراسانی ها درک آن سخت نیست و دیدیم پس از چاپ  رمان "کلیدر" خیلی ها حتا در دورترین روستاهای کشور برای نوزادان دختر، نام  مارال برگزیدند که نه تنها به گونه ی غزال نام آهوی زیبا و خوش اندام است، بلکه ریشه مغولی دارد و ارمنی ها، آذری ها و کردها نیز آن را بر می گزینند. کتاب های داستان و رمان های زیبا در ایران، بسیاری از نام ها ی پسران و دختران را بر سر راه گزینش خانواده ها قرار داده است. البته در فرهنگ خیلی از کشورها نیز این گونه است. پس از چاپ رمان "برباد رفته " نویسنده امریکایی "مارگرت میچل" و بازتاب آن در فیلمی با همین نام، "ملانی" و "اسکارلت" که در رمان نماد وفا ، مهربانی و بردباری بودند، از نام های پر طرفدار دختران و "اشلی" برای نام  پسران در کشورهای انگلیسی زبان برگزیده می شد.

٨ - مصاحبه وحید حسینی ایرانی با حسین آتش پرور، روزنامه محلی مشهد "شهر آرا"، بخش ادب و هنر. شماره ٢٤٠٨ شنبه ٢٠ آبان ١٣٩٦، ص ١٠

٩ - در سفر جهانگرد ایتالیایی "پیترو د لاواله" به مازندران سال ١٦١٨ میلادی، در نامه ای به دوست پزشک خود "ماریو اسکیپانو" نوشته بود: " در این محل چشمه های آب شیرین و زلال زیاد است و به اندازه ای درخت در اینجا وجود دارد که خانه ها در میان آن ها گم شده است و من موقع نوشتن یادداشت روزانه ی خود تردید داشتم که آیا باید اشرف (بهشهر)  را شهری در میان جنگل بنویسم یا آن را جنگلی بخوانم که به علت سکونت افراد، حالت شهری به خود گرفته است". بنگرید به: منوچهر ستوده، "از آستارا تا استارباد"، جلد پنجم، بخش دوم، چاپ اول زمستان ١٣٦٦، ص ٦١٩

١٠ - خیابان بهار آبی بود، صص  ٣٧ - ٤١ و ٥١. بد نیست نگارنده در باره ارزش نهال پسته در داستان "ماهی در باد" و نهال بادام در " خیابان بهار آبی بود" حسین آتش پرور، نقل قولی از باستانی پاریزی و ارزش نهال در کویر را از دید شاه عباس یکم صفوی در سال ١٠١٠ هجری برابر با ١٦٠١ میلادی بگویم. شاه عباس وقتی از کویر پیاده می گذشت تا به زیارت بارگاه امام رضا در مشهد برود، " در بین راه متوجه اهمیت تک درخت های بیابان ها شد که چگونه جان مسافران و رهگذران را نجات می بخشد. گویا دستور داده بود که بعد از این اگر کسی یکی از این درخت های بیابان بی جهت قطع کند او را به قتل برسانند و این شدیدترین دستور برای حفظ جنگل ها و مراتع بود که مثل قوانین دراکون آن را با خون نوشته بودند". بنگرید به: باستانی پاریزی، "سیاست و اقتصاد عصر صفوی"، ص ١٦٢

١١ - خیابان بهار.. ص ٤٤ . جا دارد در راستای اشاره نویسنده رمان "خیابان بهار آبی بود" به ترکمن ها، به نکاتی تاریخی اشاره شود چون یورش ترکمن ها در درازنای تاریخ ادامه داشته و پیشینه دار است. شاهان صفوی، نادر شاه، شاهان زند با آن ها به سختی در افتادند. پس از آن ها اخته ی تاجدار، آقا محمد خان قاجار آن ها را سرکوب نکرد و این تا روزگار پهلوی کشاله داشت. سنگدلی راهزنان ترکمن که بیشتر آن ها از بیله های راهزن اغور قاجاری ترکمن بودند دامنگیر کاروان های زیارتی سراسر کشور بود. در روزگار صفوی برای جلوگیری یورش تر کمن ها شاه عباس دستور داد خندق بسازند و آن را پر از آب کنند. این گرفتاری را تا اندازه ای نادر شاه از بین برد اما پس از او یورش ها  تا روزگار پهلوی ادامه داشت. گر چه افراد ایل عمرانلو در گلوگاه و قبیله ی عبدالملکی در زاغمرز در این زمینه فداکاری هایی کردند و جلوی تجاوز تراکمه را به بهشهر مازندران گرفتند اما با همه آنچه گفته شد توانایی آرام کردن آن نبود اما در روزگار رضا شاه پهلوی با پایان دودمان قاجار یورش تراکمه  به مازندران و جاهای دیگر کمتر شد. در این باره بنگرید به: "ترکمن ها و بردگی ایرانیان در عصر قاجار"، غلامحسین زرگری نژاد و نرگس علیپور، فصلنامه علمی – پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزهرا، سال نوزدهم، دوره جدید، شماره ٢، پیاپی ٧٧، تابستان ١٣٨٨ . همچنین برای روزگار رضا شاه بنگرید به، علی بابا عسکری، "اشرف البلاد"، شرکت سهامی ایران چاپ، چاپ نخستین ، شهریور ١٣٥٠، صص ١٧٧ – ١٧٨ . ایل سگسار نیز که در کنار دریای خزر و حوالی ترکمنستان می زیستند در مازندران به ویژه بهشهر و جاهای دیگر به چپاول می پرداختند و دوشیزگان و زنان را می ربودند. نگاه کنید به ، حسن قلعه بندی، "تاریخ و جغرافیای شهرستان بهشهر"، ساری ، بی نا ١٣٤٧، ص ١١٦

١٢ -  رسول پرویزی  در داستانی، در باره عزاداری بوشهری ها نوشته است: خدا نکند کسی در بوشهر بمیرد، چون عروسی بر پا می شود و پیجامه ی متوفا بر سر گرز و شاخه نخل در هوا می چرخد و زن ها می خوانند: ای واویلا که همین تنبون "قنش" بید. (این تنبان ستر عورتش بود). واویلا که ستون طایفه بشکست..."، به دنبال این ریشه تلخ فرهنگی است که نگارنده ژرفای رقص نویسنده نامدار جهانی ایران محمود دولت آبادی با نی انبان بوشهری محسن شریفیان را در جشنی تا مغز استخوان دریافتم. این یک رقص رسای فرهنگی شاد و پیامی بود که  عمر آدمی کوتاه  است باید برای زندگان رقصید، و به قول حافظ: پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد / وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد.

١٣ - خیابان بهار آبی بود، صص ١٠٨ و ١١٢

١٤ -  خیابان بهار آبی بود، صص ٣١٤ – ٣١٥

١٥ - خیابان بهار آبی بود، فصل یازده، ص ٣١٨

١٦ - مجله تاریخ ادبیات ( شماره ٣/٧١ پژوهشنامه (علمی – پژوهشی علوم انسانی) دانشکده ادبیات دانشگاه شهید بهشتی، ١٣٩١، ص ٣٩

١٧ - در سال ١٣٨٠ نگارنده مطلبی پیرامون کتاب نویسنده تاجیکستان دکتر روشن رحمانی نوشتم که در هفته نامه نسیم جنوب بوشهر و پس از آن سایت های اینترنتی درون و بیرون کشور بازتاب داشت. کتاب دکتر رحمانی  که "افسانه های مردم فارسی زبان" نام دارد تاریخ گردآوری، نشر و پژوهش گستره ایران، تاجیکستان و افغانستان است. این کتاب در سال ٢٠٠١ میلادی به زبان روسی و به زبان و الفبای سرلیک تاجیکی در شهر دوشنبه تاجیکستان چاپخش شد. برگردان فارسی آن را در ٢٥٦ صفحه انتشارات نوید شیراز بسیار زیبا و دلچسب به چاپ رساند.







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات