اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 100
بازدید امروز: 52
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 2712
بازدید این ماه: 47035
بازدید کل: 14915126
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



تعویق

                                  
                                     آیدا گلنسایی


تعویق


هیچ چیز مهمی وجود نداشت

که به خاطرش لب‌ها را به تعویق بیندازیم

وقتی سر روی ریل‌ها می‌گذاشتیم

می‌دانستیم از این به بعد

خواب سبدهای سیب وُ شاتوت‌های تازه

نخواهیم دید

و قطاری که هر لحظه می‌رسید

روزها را با خود می‌برد

تا ما فقط مربای تمشکی بوده‌ باشیم

روی نان فانتزیِ یک صبحانه‌ی فوری!

هیچ چیز مهمی وجود نداشت

جز این جنون

که در کت و شلوارهای رسمی اداره

و طبق روال‌های مرسوم جا نمی‌شد

جز این جنون که بوگاتی آبی‌اش را

سر چهارراه‌ها پارک می‌کرد

و با اسب‌های بالداری

 که ارابه‌ی رنگ‌ها را می‌کشیدند،

به دانشگاه می‌آمد

جز این جنون

که از مارکِ کروات‌هایش بیشتر بود

و پرندگان

روی خطِ بوی ادکلنش

 می‌نشستند وُ آواز می‌خواندند

هیچ چیز مهمی وجود نداشت

که به خاطرش لب‌ها را به تعویق بیندازیم

نگو از ما گذشته است

آب از سر ما گذشته‌است

ما درختان تبر دیده‌ایم

ما صندلی‌ها، نیمکت‌ها

ما تخت‌ها، کتابخانه‌ها

ما اجتماع چکش خورده‌ی چوب‌ها

همه اشکال دیگر جنگلیم

رنج‌ها ما را تغییر داده‌اند 

این شب

 که با کفشِ براق پوست مار

دارد بیلیارد بازی می‌کند

تمام توپ‌ها را در حفره خواهد انداخت

اما مرگ همیشه ناقص است

برای آن ماه که از بینشِ تاریکی

 کامل می‌شود

برکه‌هایت را با خود بیاور

و سنگ‌های دور این رابطه را بردار

سنگ بردار وُ درنگ‌های آگاهی‌ را بشکن

وَ با نوک تیز ظلمت تازه تراشیده‌ات بنویس:

  هیچ چیز مهمی وجود نداشت

که به خاطرش لب‌ها را به تعویق بیندازیم

 

آیدا گلنسایی







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات