احمد دریس
سه شعر از محمود درویش
ترجمه ی احمد دریس
ترجمه
اول
لا
أحنُّ إلى أي شيء
فلا
أمس يمضي ولا الغد يأتي
ولا
حاضري يتقدَّم لا شيء يحدث لي !
ليتني
حجر
دل
تنگ هیچی نمی شوم
نه
دیروزم سر می رود و نه فردایم از راه می رسد
و
نه حالم پیش می رود هیچ چیزی برای ام اتفاق نمی افتد
ای
کاش سنگ می بودم
ترجمه
دوم
حين
ينتهي الحب
أدرك
انه لم يكن حبا
الحب
لابد أن يعاش لا أن يُتذكر
آنگاه
که عشق به پایان میرسد
بدان
که آن عشق نبوده است
عشق
را باید زیست
نه
آنکه او را به یاد آورد.
ترجمه
سوم
أخبرني
أين يباع النسيان، وأين أجدُ ملامحي
السابقة وكيف لي أن
أعودُ لنفسي؟
خبرم
کن کجا فراموشی فروخته می شود
و
کجا می توانم چهره سابق ام را پیدا کنم
و
چگونه می توانم به خودم بازگردم
شعر: نزارقبانی
ترجمه : احمد دریس
بعد دقائق. تضربُ الساعةُ الثانية َ عشره
وينتهي عام...
و يولد عام
لا تهمني السنوات التي تولد
ولا السنوات التي تموت
فأنت الزمنُ الوحيد
الذي لا تغتاله عقاربُ الساعاتْ...!
دقایقی دیگر
ساعت، دوازده خواهد نواخت
و سالی دیگر تمام خواهد شد
و سال دیگر زاده
برای من اهمیت ندارد
سالهایی که زاده می شوند
و یا سالهایی که می میرند
که تو تنها زمانی هستی
که عقربه های ساعت نمی توانند او را از پا در آورند