فراخوانی
برای رقصیدن
شعر:
هادیا آمنه/تونس
ترجمه
فارسي: فريدون سامان
در
چمدان به هم ریخته ی من
معراج
چشم های معنا همچو آواز جوشید
در
آشفتگی چمدان من
موبایلم
گم شد
آوازهای
خواب بینندگان در سکوت مکان خلاصه تر شد
سمت
من نگاه کرد
لحظه
های زیبا در باغ های جوانی
اوج
می گیرند
به
چشم هایم اجازه ندادم دیدنت را
اما
با عجله از کنارم گذشت
زیبایی
سیب آدم با ستم در آمیخته
گفتند
که
زنان کلک می رانند
با
چانه ی خود نیز دروغ گفت
حرف
مزخرفی است
دکمه
های روی سینه های جوانان
خیمه
های بیشتری بر پا کرد
زنان
جهان و سپاهی از بوسه را فرا می خواند
موبایل
من در آشفتگی و آشوب احساسات و سکوت مکان گم شد
چشم
های خمارش را موبایل پر کرده بود
که
با فرا رسیدن صبح همچو اهو می رمد
ققنوس
به رقصیدن فرا می خواند
بدنی
به بی خوابی عادت کرده
در
خیمه های خالی
نمی
خوابد مگر تا لحظه ای رقص در کار نباشد
گیسوان
کولی ها همچو گردابیست مواج
فواران
گدازه های رقص یکی پس از دیگری فرا می رسد
دلباخته
ی شهوت است و ویار رقصیدن دارد
شعر
را از فرهنگ لغاتم رهانیدم
تولدش
توهم دیوانگی بود
حروف
من به زیبایی خود به خود رقص را آموختند...
نکند
قطره های باران نشسته بر شیشه ...ای بزرگوار تو را برا رقصیدن به وجد نمی
آورد
آتش
تنبک های دیوانه حسرت را می سوزاند
قهوه
و موبایلت را کنار بگذار اگر می خواهی ابجد رقص را بیاموزی
با
حسرت لرزه ی سر انگشتانت را سمت زنی دراز کن
از
فراخوان مردی به رقص که خود شوق رقصیدنش را داری خجالت نکش
رقاصی
دوست دارد برقصد با رقاصی دیگر..