علیرضا بهنام
قفلی
بزرگ بر دهن خاک بسته اند
بازخوانی
شعری از محمد مختاری به مناسبت اولین سالگرد قتل های زنجیره ای
یک
سال از بریده شدن صدای رسای محمد مختاری می گذرد و آخرین شعرش همان مرگ پر افتخاری
است که خود نیز در شعرهایش پیش بینی کرده بود. آخرین بار در زمان حیات محمد مختاری
مجله آدینه بود که چهار شعر از او به چاپ رساند. امروز که نگاه می کنیم می بینیم
مرگ آگاهی مضمون اصلی این هر چهار شعر بوده است.
راستی
مختاری به چه می اندیشید وقتی که نام آخرین شعرش را عاشقانه ی آخر می گذاشت؟ چه
نیرویی از ماوراء به او الهام کرده بود که این آخرین گفت و گوی او در قالب شعر با
مردم سرزمینش خواهد بود؟ برای یافتن پاسخی برای این پرسش ها بد نیست که شعر را یک
بار دیگر مرور کنیم:
شاید
عاشقانه ی آخر
کسی
نایستاده است آن جا یا این جا پس کجای لبت آزادم می کند!
دو
نقطه از هیچ جا تا چشم که جا به جا شده
است اما سایه بلندم را می بیند
که
می کشد حود را همچنان بر اضطرابش
شمال
قوس بلندی است تا جنوب
در
ابر و مرغ دریایی موچی به تحلیل می رود
و
آفتاب تنها چیزی که تغییر کرده است
لبت
کجاست؟
صدای
روز بلند است اما کوتاه است دنیا
درست
یک واژه مانده است تا جمله پایان پذیرد
و
هرچه گوش می سپارم تنها
سکوت
خود را می آرایم
شکسته
پل ها پشت سر
و
پیش رو شن هایی که خاکستر جهان است
غروب
ممتد در سایه درون جا خوش کرده است
و
شب که تا زانو می رسد تحمل را کوتاه می کند
چگونه
است لبت!
که
انفجار عریانی سنگ می شود در بی تابی های خاموش
هوای
قطبی انگار فرش ایرانی را نخ نما کرده است
نشانه
ای نیست
نگاه می کنم
اگر
که تنها آن واژه می گذشت
به
طرفه العینی طی می شد راه
کودک بازمی گشت تا
بازیگوشی
و
در چهارراه دست می انداخت دور گردنت
لبت
کجاست!
که
خاک چشم به راه است
ظاهر
تغزلی این شعر نباید ما را گول بزند چرا که همیشه در کشور ما تغزل محملی برای گفتن
حرف های اساسی تر بوده است. شاعر در سطر اول شعر موتیف مرکزی خود را پایه می ریزد.
پس
کجای لبت آزادم می کند
این
گوش سپردن ابدی به مخاطبی مجهول که واژه ای بر زبان براند و شاعر را آزاد کند
دغدغه ی اصلی شعر و دلمشغولی ابدی مختاری است. واژه ای که شنیدنش شاعر را با خیالی
آسوده به سوی مرگ خواهد فرستاد. اما این واژه را شاعر هرگز از کسی نمی شنود.
درست
یک واژه مانده است تا جمله پایان پذیرد
و
هرچه گوش می سپارم تنها
سکوت
خود را می آرایم
فضایی
که مختاری در این شعر تصویر می کند همان فضایی است که امامی و امامی ها را برمی
کشد اما مختاری شاعر را هشت سال از چاپ مجموعه ی شعر محروم می کند. فضایی که شاعر
مرگ محتوم خویش را در آن دیده از این گونه است
شکسته
پل ها پشت سر
و
پیش رو شن هایی که خاکستر جهان است
غزوب
ممتد در سایه درون جا خوش کرده است
و
شب که تا زانو می رسد تحمل را کوتاه می کند
و
در همین فضا است که شاعر به دنبال لب هایی می گردد که واژه ای آزاد کننده بر زبان
بیاورند در حالی که خود مرگ خویش را نزدیک دیده است
لبت
کجاست!
که
خاک چشم به راه است
محمد
مختاری شاعری نمادگراست و استعاره و ایهام در شعر او نقشی عمده ایفا می کند.
ساختار روایی اشعار او خاص شاعری است که
نعهدی بزرگ خارج از هستی شعر برای خود قائل است و زبان دشوار و پر ابهامش از آن
روست که می خواهد ناگفتنی ها را به زبان شعر بیان کند. با این همه مختاری در بین
شاعران همنسلش چهره ای پیشرو و جدی از خود نشان داده است.
شعر
او در بعضی موارد به زبانیت زبان نزدیک شده و بدون افتادن به دام تک معنایی، حسی
از یک مفهوم را در سطح زبان به نمایش می
گذارد مثلا در همین شعر
شمال
قوس بلندی است تا جنوب
در
ابر و مرغ دریایی موچی به تحلیل می رود
و
یا
که
انفجار عریانی سنگ می شود در بی تابی های خاموش
در
این سطرها که البته در شعر شاعری چون مختاری چندان هم پرتعداد نیستند زبان در
تمامیت خود به میدان آمده است تا اقتدار شاعر را در سرایش شعر به چالش بگیرد. در
عین حال انتخاب کلمات و چیده شدن این سطرها در بین سطرهایی صریح تر و تک معنایی
نشان می دهد که شاعر چندان هم به این نوع کار اعتقاد ندارد و تنها جایی از این نوع
زبان استفاده می کند که احتیاج به فضاسازی حسی داشته باشد.
به
هر روی همین جسارت مختاری در آوردن این گونه سطرها که در آخرین شعرهایش اغلب وجود
دارند نشان از شاعری می دهد که اگر قاتلان اجازه داده بودند با آن کوله بار سنگین
تجربه و آگاهی از ماهیت جهان، چندسالی بیشتر زندگی کند از افتخارآفرین نرینان شعر
امروز ایران می شد.
امروز
اما شاعر ما از زیر خاک سرد امامزاده طاهر که خود در این شعر چشم به راهش داشته
بود به لب های ما می نگرد تا کی که آن واژه را به لب آریم و شاعرمان از آن پس
اسوده بخوابد.
روزنامه ی توقیف شده ایران ویچ - سال اول شماره ی 84
20 آذر 1378