پر
ندارم
ابر
ندارم که بخندم
زن
ندارم که شعر باشم آغشته
اعمال
زیادی
زیاد
کرده ام اما
دنیای
نیلوفر را در چشم های قورباغه باید حدس می زدم
مزین
به جِفر تاریخی ام
با
چند نعل اسب به یادت
از
خواب های کدام از شمایان زن نتراوید
ما
خانوادگی اهل زیر خاکی بودیم
و
صدای پری ها را در اغشاشات همه ی سال ها بوسیده ایم
زیر
برگه هم نوشته ام:
علیرضا
پری
نام
مادر: پری
نام
پدر: پری
همه
خانواده پری
همه
ی شهر پری
ابرت
بکشم بیرون
ابرت
بپاشم به گلوله ای که ایستاده یک سانتی قلب
و
چند ثانیه بعد
قلب
شهر را خواهد درید
قلب
شهر پری
صد
ماه به مرداب است
از
چشمِ خوش ماه
از
چشمِ نارنجی ماه
هی
پری بریزد بریزد توی اغتشاشاتِ خون جوانانِ پری
از
اعمال شاقه
من
اسفندانی ام اگر چه نیکتا
اگر
چه پری
زمین
دارد برای تنهایی ما می چرخد
کافی
است
علف
بریزی جلوش
آبش
بدهی به مقدار
کافی
است باور کنیم:
آن
چوب کوچکی که در کودکی لای پا می گذاشتیم و می دویدیم
هنوز
آنجا است
قبلترها
که دریا بودم
وقتی
می دیدم
یک
نفر دارد در ساحل می سپارد جان
به
پری ها می گفتم
او
را دریابید
و
نعل اسب را از جیب در می آوردم و نامش بر نعل می نوشتم و می سپردم به آب و باد
حالا
که نشسته ام به کنج
و
دارم برای آن پری های مانده در سلول
انار
دانه می کنم
باید
در منتها الیه فارسی چاهی باشد
که
همه ی ماه ها را در آن می ریزند و روی برگه شان می نویسند:
نارسایی
قلبی
و
او را در چاه آهک دفن می کنند
زمین
دارد برای تنهايي ما اشک می ریزد
نصف
عمری که داشتیم
صرف
دستشویی شد
بخوان
بخوان
به مقراض لا
با
جنونِ کبوتر به نطع
به
یاد پری هایی که پیش از خبه
شعر
می نوشتند
و
کلمات
مادرشان
بود
بخوان
از دهانِ فاکیده در برزخِ شهر
که
تنهاییِ عظیمِ ابر
در
پایین شهر؛ نارنجی است
در
کارگران؛ کبود
در
خانه ی سالمندان؛ پاییز
و
حالا که نوبت به نعل اسب رسیده است
من
یکی
چادر
می پوشم و از فارسی می روم
عليرضا
نوري