پژمان قانون
اما
عبور کوه از بازوان مرده گی ام بودی و فرو رفته ی در سنگ ها
آن
روز که ظهور تنت را از رودخانه دیدم
می
گذشتی و حس کرده ام که از رنج فرو می ریختی
و
نامت نشنیدن بود و نمی دانستی
پس
پوستت را نیایش کردم
فرو
رفته در گیسوانت بودم گیج/ تلخ/ شکسته
با
این همه
شنیده
ام گلی را بوسیده ایی که بوی بازوان مردی مرده می دهد
و
آن مرده هم من نیستم
پس
تنهایی و اسکله در گرمای مرداد را تقدیم ام مکن
که
آن سوترم در هم سوخته
که
آن سوتری و من رودخانه را دیدم
راستش
تشنه به آنم که از موهای ویرانی ات بردارم روسری
و
سپید زیر گلویت را بگویم ای رودخانه ی دور از من که هی می نمی روی
مباد
انگشتم را
که
تنت را ستایش کرده ام بعد از رودخانه و بوسه ی مردگان
مباد
بازوانم را
که
تشنگی از آن ماست و رودخانه دور است می بینم
پس
بر من گذشته درد و مرداد ماه و تنهایی و در ویران نفس که می زنم منم
پس
بشنو که یک روز از ته تراشیده موهایتم با سخت/ غمگین/ و چشمت می خندد
و
دیگر
بر
پاشیده ی رودخانه می خندم به سوگواری ابر و آب ها، می بینی!
پژمان
قانون