اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 112
بازدید امروز: 5983
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 8643
بازدید این ماه: 52966
بازدید کل: 14921057
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



ترسیم

                           
                                  حمید روزبان



داستان کوتاه

ترسیم

 

اگر  دستش آغشته به رنگ بود الان می توانستم  اثر انگشتانش را روی  گلدان ببینم .انگشتانش را دور کمر باریک گلدان حلقه کرد  ،اینجوری، در کف دستش جا  گرفت ، همین جا بود ،نه ،ردیف سوم بود  .  چرخید .،گذاشتش همین جا ، باز برداشتش گذاشتش اینجا ،باز هم راضی نشد گذاشتش اینجا ،دقیقا، جلوی همین کتاب جلد سبز ، چند خط سرخ روی گلدان را پوشانده بود .لبخند  که روی صورتش می نشست   خستگی روزهای گذشته را محو می کرد.

از همین زاویه عکس بگیرم می افتد سمت چپ عکس ،پشت به من ، یک رشته نور از پنجره هم باید بتابد روی مانتوی قرمز سوخته اش تا  عکس  همان باشد   . هنوز خیلی مانده است   که خورشید برسد به پنجره ، نور از روی شانه اش بگذرد بیفتد روی ردیف سوم قفسه ی کتاب و سایه اش دراز به دراز بیفتد روی قالی .

اگر صبح می آمد شاید  گلدان را می گذاشت اینجا  ،درست اینجا . می چرخید ، پشت به من  دست می کرد توی کیفش و گلدان کوچک را می گذاشت روی طاقچه ،از پشت سر هم معلوم است که  لبخند دارد تمام صورتش را می گیرد . آن وقت  نور خورشید از پنجره ی روبرو می افتد روی صفحه ی تلویزیون .

شاید اگر در آن صبح که  تلویزیون  روشن بود و اخبار ساعت نه   ،اعتراض های خیابانی را نشان  نمی داد ، می آمد ،می چرخید  و می چرخید پشت به من ،دست می کرد توی کیف سیاهش  و گلدان کوچک را در می آورد می گذاشت روی میز تلویزیون.  از پشت سر هم ،معلوم بود که لبخند دارد تمام صورتش را می گیرد.

 

 

 

حمید روزبان






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات