اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
يكشنبه ، 9 ارديبهشت ماه 1403
20 شوال 1445
2024-04-28
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 103
بازدید امروز: 1710
بازدید دیروز: 8016
بازدید این هفته: 1710
بازدید این ماه: 46033
بازدید کل: 14914124
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



روانکاوی و تاثیری پذیری ذهن انسان

                                 
                                        امیر حسین تیکنی


یادداشتی از امیرحسین تیکنی بر داستان داستان کوتاه "بیست حلقه مو" نوشته فریبا صدیقیم

 

روانکاوی و تاثیری پذیری ذهن انسان از اتفاق‌ها و رفتارهایی که در دوران کودکی با آنها مواجه می‌شود، بخشی از ادبیات داستانی مدرن امروز جهان است که سعی می‌کند به کنکاشی تجربی در ارائه داستان، دست یابد. در این تلاش، نویسنده می‌کوشد خط داستانی خود را در زمان‌های مختلف روایت کند به گونه‌ای که چگونگی رفتارهای شخصیت‌های بزرگسال، ریشه‌یابی می‌شود و به رخدادهای مهمی در دوران کودکی‌اش پیوند می‌خورد. ادبیات امروز ما نیز در حیطه داستانی در این مقوله تجربیانی دارد. داستان "بیست حلقه مو" نوشته فریبا صدیقیم یکی از این تجربه‌های داستانی است.

داستان "بیست حلقه مو" هم‌زمان چند خط داستانی را به صورت بسیار سریع با چند شخصیت ثابت پیش می‌برد. خط اول، سرگذشت و سرنوشت مادر (صفورا) است. مادر در بیمارستان، بستری است. گذشته‌اش سبب گردیده خود را مستحق بی‌مهری فرزندانش بداند. سرنوشت مادر زوال زیبایی، سرخوشی و طرب باکوسی زندگی انسان را به تصویر می‌کشد؛ جایی که مادر دلخوش‌کُنَک کردن‌های فرزندانش را به تلخندی رد می‌کند، روایتی تراژیک از روزهای سالخوردگی و بیماری شخصیتی است که یک عمر کوشیده از لذت‌های دنیا غافل نماند؛ اما بقول شکسپیر هرگز یاد خاطره‌های خوش گذشته چیزی از غمِ حال نمی‌کاهد بلکه بر آن می‌افزاید. مادر در بیمارستان روحیه‌ و شخصیتی معلق دارد، میان گذشته‌ای که تجربه کرده است و آنچه از او انتظار می‌رفته است و هرگز نبوده است، سردر گم است. لب نمی‌گشاید و فرزندانش در آخر هرگز نمی‌فهمند آیا مادر حرف‌های آن‌ها را پذیرفته است یا خیر، امری که بر خواننده پوشیده نمی‌ماند و نویسنده با پیش بردن چند خط داستانی دیگر آن را آشکار کرده است. خط دیگر داستانی، سرگذشت و سرنوشت فرزندان است که بصورت پراکنده به آنها پرداخته می‌شود. خواهر و برادری در بیمارستان کنار همدیگرند و برادری غائب و بزرگتر از آن دو که سال‌ها پیش، خانواده را رها کرده است و هیچ نشانی از او نیست. هر سه سرنوشتشان به شکل زندگی کردن مادر، گره خورده است. اجتماع گریزی، از بین رفتن مهر و عاطفه به نزدیکان و احساس نیاز به گریختن از تقدیرِ پیشِ‌رو در هر سه فرزند، واکنشی است به آنچه در کودکی‌شان رخ داده است.

یک‌بار توی مدرسه با صدای بلند خندیدم. صدای مردونه‌ای از پشت سرم گفت: " دختر صفوراست!" وقتی پشت کردم مدیرمون رو دیدم که داشت با معلم کلاس بالاتر حرف می زد." (از متن)

 

داستان با گفتگوهای میان برادر و خواهر پیش می‌رود که گذشته و حال را مرور می‌کنند. مادر را به یاد می‌آورند و تاثیری که او با شکل زندگیش بر دوران کودکی آنها گذاشته است، امروز خود را توصیف می‌کنند که هم‌چنان تحت تاثیر آن دوران است؛ به روابط امروزی خود با فرزندانشان می‌نگرند که باز، به گونه‌ای به همان دوران گره خورده است.

پدر اما اینجا نقش بسیار کمرنگی دارد. زمانی از او یاد می‌شود که نبوده است و بسیار زود نیز از زندگی آنها رخت بر‌بسته است. حضور مادر و آزادی‌های او اگر چه مدیون پدر است اما پدر نقطه نامشخص داستان است، تصویری گنگ از یک متهم به بی‌غیرتی که حضورش تحت تاثیر شخصیت مادر محو است. نوع رابطه مادر و پدر مشخص نیست به همین دلیل وقتی رفتارهای فرزندان به دور از هرگونه خصومتی نسبت به والدین توصیف می‌شود، خواننده می تواند با آن ارتباط برقرار کند. تراژدی آنتیگونه و اورستس را به یاد بیاوریم و اورستس که چگونه انتقام خون پدر، تبعید خود و زندگی حقیرانه خواهرش از مادر گناهکار می‌گیرد. می‌داند که به گناهی نابخشودنی دست می‌یازد اما راهی جز این برایش نمانده است. مادر در داستان "بیست حلقه مو"، سرنوشتی متفاوت دارد. او هر چه کرده است، همچون مسحوری در دستان آفرودیت از حیطه‌یِ آزادی‌های جسمی خودش فراتر نرفته است. داستان اگر چه در بافت خود بسیار به بخشی از تراژدی اورستیا و گفتگوهای اورستس و آنتیگونه شباهت دارد اما سرنوشت مادر بیشتر به پایان تراژدی زنان باکوسی (باکخانت‌ها) می‌ماند. از این نظر می‌توان انتهای داستان را بسیار هوشمندانه توصیف کرد جایی که فرزندان پس از مرور تمام اتفاق‌های زندگی‌شان به این می‌اندیشند که آیا توانسته‌اند مادر را مجاب کنند تا در باقیمانده‌ی عمر، به دروغ‌های مصلحتی‌شان که پرده‌ای ایست برابر حقیقت، دلخوش کند یا خیر.


                                      






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات