مهدی مهراد
آفتابِ
لمیده بر آب
آرام
و رام فرو میرود به خواب
دستهای
از پرندهگان مهاجر
تاجرِ
اردیبهشتاند
و
دستهای دیگر با لایِ بالهایشان فروردین
نشسته
بر مرغزار و پایینِ کِشتاند
چوپان
گیرانده
آخرین نخِ سیگار
و
دود معلق در هوا با طرحِ پرندهای
پر
میزند فاصلهیِ بین دو دیوار
و
اینهمه میگذرد
در
گمانِ گاومیشی جدا از گله که خستهست
و
با تمام شب شدنِ پوست
سحرگاه
بینِ شاخها
و
غلظتِ غروب بر مفصلِ زانویش نشستهست
شبانرمهگیِ
روزان
به
پایان خود نزدیک میشود
و
تمام منظره
راهیِ
کشتارگاه الکترونیک میشود