اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 113
بازدید امروز: 4693
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 7353
بازدید این ماه: 51676
بازدید کل: 14919767
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



انسان ستبر نیست

                                   
                                           امیر حسین تیکنی


▫️انسان ستبر نیست

▫️یادداشتی بر رمان مرگ در تختِ‌خواب دیگری نوشته مرضیه ابراهیمی

▫️امیرحسین تیکنی

 

رمان کوتاه "مرگ در تختخواب دیگری" داستانی است که می‌کوشد زندگی و مرگ را در دو مفهوم عشق و جنون تعریف کند. مرگ به عنوان نتیجه تلخ و نهایی یک زندگی در برابر جنون به عنوان سرنوشت تلخ یک عشق قرار می‌گیرد. این اثر دارای مولفه‌های مختلفی است که می‌توان به آن پرداخت. آنچه در این اثر نمود دارد روایت اقتباسی آن در جلوه دادن مفاهیم است؛ نمادهای توصیفی که ریشه در اسطوره‌های ایرانی دارند. در این داستان فرهاد که نامش یادآور شخصیت داستان فرهاد و شیرین است، دل به اسبی می‌سپارد. سرگشتگی او از حد می‌گذرد و به جنونش می‌رساند. لالا از شخصیت‌های دیگر داستان است که مونس درد دل‌ها و پریشان‌گویی‌های فرهاد است. لالا نامی است غیر‌متعارف که برگرفته از لالایی مادرانه است. فرهاد چون کودکی در میان هذیان، خواب و یا حتی در لحظه‌های شادی‌اش با لالا سخن می‌گوید، این خود برگشتی انسانی است به وابستگی روزگار کودکی و صدای امنیت بخش مادر که متاثر از زوال عقل و منطق در ذهن بیمار می‌باشد. اسب نیز به عنوان حیوانی که بیشترین حضور دوستانه را در اساطیر ایرانی دارد در این داستان کاربرد ویژه‌ای پیدا کرده است.

قصه‌گویی در این اثر به دو نیمه تقسیم می‌شود؛ نیمه اول جنبه روایی دارد. خط داستانی مستقیم و روشن، که خواننده را در متن قصه قرار می‌دهد. شخصیت‌های اندک، محیط‌های قابل درک که با المان‌ها و شخصیت‌ها توصیف می‌شوند بخوبی و بجا در کنار هم قرار گرفته‌اند. هرچند این نیمه فاقد پیچیدگی متنی یا تکنیک خاصی است اما از پس داستان خود بر می‌آید و می‌توان گفت این صراحت، لازمه این نیمه است.

در نیمه دوم بخش روایی کم رنگ می‌شود و جریان داستان روندی بسیار کند به خود می‌گیرد. بخش‌هایی از این نیمه از زبان شخصیت‌های دیگر داستان بجز فرهاد نقل می‌گردد؛ این بخش‌ها لازمه پیشبرد داستان به نظر می‌رسند و بدون آنها روند داستان در نیمه دوم می‌تواند کاملا قطع شود. بخش‌هایی که از زبان فرهاد روایت می‌شود بیشتر هذیان‌گویی، توصیف رویاها و کابوس‌هاست. رویاها و کابوس‌هایی که ریشه در واقعیت‌های داستان دارند و بارها در طول نیمه دوم کتاب تکرار می‌شوند. هر چه به انتهای اثر نزدیک می‌شویم بر شدت جنون فرهاد افزوده می‌شود و به طبع آن پریشان‌گویی های وی نیز استعاری‌تر و پررنگتر می‌شوند. کم کم خط داستانی گم و محو می‌گردد و جنون مطلق اتفاق می‌افتد. در این نیمه که نویسنده تلاش کرده است جریان سیال ذهنی را به خواننده تحمیل کند. نمی‌توان گفت در این امر موفق نبوده است اما شیوه تکراری که برگزیده است با وجود آن که می‌کوشد مراتب جنون روان انسان را بسیار آکادمیک به خواننده بقبولاند اما دچار فرود روایت است. داستان از سکه می‌افتد و ارتباطش با متن کم می‌شود و این‌چنین، خواننده منتظر پایان اثر می‌شود.

در شیوه نگارش داستان نویسنده از چند تکنیک استفاده کرده است. در حقیقت کوشیده است شخصیت پردازی خود را توامان با این متد پیش ببرد. در بخش‌های مختلف راوی عوض می‌شود. جمله‌های کوتاه که بیشتر شامل گفتگو هستند بدون ذکر نام شخصیت پشت سر هم می‌آیند. این شیوه نگارشی متکی بر گفتگو، شیوه سختی است که تجربه و پختگی در متنی این‌چنین را بعنوان پیشینه نیاز دارد تا هنگامی که خواننده آن را می‌خواند، بتواند به راحتی شخصیت‌ها را در موقعیت‌های مختلف ببیند و تصور کند. طرح درست و فضا سازی ساده و محافظه کارانه، با تعداد شخصیت‌های کم، که انتخاب درستی بوده است در این زمینه به نویسنده این امکان را داده است که از پس از این شیوه نگارشی بر آید و در کار خود موفق باشد. شخصیت‌پردازی نیز در اثر با توجه به کم بودن شخصیت‌ها و محدود بودن موقعیت‌ها به درستی انجام شده است. بجز همسر دوست فرهاد که حضور مهمی در داستان ندارد سه شخصیت اصلی با گفتارهای فراوان در داستان جا می‌افتند. جادوگر یا رمال و کریم هر دو بیشتر از آن که به شخصیت نزدیک باشند شبیه ابژه‌هایی هستند که در توصیف مکان‌ها و یا پیشبرد داستان نقش آفرینی می‌کنند. جابجا شدن راوی در داستان ترفندی است که نویسندگان از آن بهره می‌جویند تا بتوانند داستان را از زاویه‌های دید متفاوتی به خواننده تفهیم کنند. این تکنیک سبب می‌شود که خواننده از شخصیت‌های داستان باهوشتر باشد؛ مساله‌ای که در این اثر اتفاق نمی‌افتد و خواننده هم ردیف با شخصیت‌ها در مسیر داستان پیش می‌رود. در این اثر از این تکنیک می‌شد استفاده‌ی بهتری کرد.

زبان نویسنده زبانی روان و در عین حال شاعرانه است. نویسنده کوشیده است شاعرانه و گاه احساسی بنویسد و هم‌چنان به خواننده خود این امکان را بدهد که داستانی روان را پی بگیرد. خواننده بی هیچ مشکلی با متن ارتباط برقرار می‌کند و زبان رمان را می‌پذیرد. وقتی صحبت از زبان شاعرانه می‌شود، انتظار می‌رود زبانی پیچیده‌تر که نیاز به درک و کشف شهود دارد، مقابلمان قرار گیرد. اما این اثر این گونه نیست و زبان آن شاعرانه ایست که بیش از آن که به پیچیدگی‌های فلسفی و عقلانی بپردازد به بیان احساسات محدود شده است. در ادبیات چنین شاعرانگی، چندان ژرف و قابل تعمق نیست. این زبان شاعرانه با توجه به اصل موضوع قصه انتخاب شده است تا بتواند شکل کلاسیکی از عشق را تصویر کند و احتمالا اگر بر ژرفای معانی شاعرانه آن افزوده می‌شد از دراماتیک بودن قصه کاسته می‌شد. شاید من خواننده حتی چنین تاثیری را به آنچه رخ داده است ترجیح دهم اما انتخاب نویسنده چنین نبوده است که آن نیز منطقی به نظر می‌رسد.

 

مرگ در تختِ‌خواب دیگری نوشته خانم مرضیه ابراهیمی اثری است که از قداست زندگی می‌کاهد و برای مرگ سیمایی محوتر از آنچه تصور می‌کنیم، ترسیم می‌کند. مرز میان عشق و جنون را به هم نزدیک می‌کند و بر زندگی انسان منطبق می‌کند، گویی زندگی و مرگ، چون رویا و کابوسی در‌هم تنیده شده‌اند. یکسو طیف زندگی است و سوی دیگر طیف مرگ، اما مرز مشخصی میان این دو نیست.

 

▪️ مرداد 1400






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات