محمد آشور
زار و بیزار
دان از چینهدانِ پرنده...
استخوان از دهان سگ دزدیدن
و دیدن چشمهای التماس در کاسهای تلواسه
صف فروش خون وُ ویترین جوارح
لمسِ تکهها و پارههای پرنده، انسان، سگ... غرور ارزان
و دیدنِ گویی خواب با دو چشمِ بیدار وُ بیسلاح
کابوس ملخ و گندمزار
هفت کفتارِ هار سوار بر هفت گاوِ نزار
و شاعر که زبانبریده و زار
واژه نشخوار میکند.
شعردوم
ماهگوی صدفها
ماه فلسهایش را میتکانَد
برکه خاموش
صدفها؛
در دهان هر یک
"ماه"ی نوزاد به خلوتِ خود میتابَد
ماهِ برهنه پشتِ ابرِ مسافر
عجیب نیست؟
ماهتابِ صدفها
دهان که بگشایند
در دهان هر یک "ماه" آوازی غریب میخوانَد
برای کهها امشب؟
برای چهها؟
محمد آشور