نازنین رحیمی
من به صيد آبي مي رفتم
وقتی پنجرهام
كمي بلندتر از آواز پرنده بود
و آسمان به ارتفاع آه ام
نميرسيد
از انتهاي موهای من هر روز
ماهي قرمزی مي ریخت
که در آبهای ناشناخته شنا میکرد
دريا
در یک تابلوی کوچک قدیمی
خلاصه شده بود
ماسههاي اتاق
جا پاي مردمی رانشانم ميدادند
كه ماهیهای قرمز را زنده زنده
از آب میگرفتند
و بی جان بی جان
به تنگهای آب میریختند
من به صيد آبي ميرفتم
نازنين_رحيمي