اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 1 ارديبهشت ماه 1403
12 شوال 1445
2024-04-20
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 60
بازدید امروز: 4578
بازدید دیروز: 7558
بازدید این هفته: 4578
بازدید این ماه: 4578
بازدید کل: 14867485
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



ترسناك‌تر از ارتفاع

                                         
                                            حافظ عظیمی





پاییز بود

و ما می‌دانستیم

ترسناك‌تر از ارتفاع

بادی‌ست كه می‌خواهد از پنجره‌ای بسته عبور كند

ما می‌دانستیم

دری كه باز می‌شود، تكلیفش معلوم است

دری كه بسته می‌شود، همین‌طور

اما باید ترسید

از دری كه بی‌هوا باز

و بی‌معطلی بسته می‌شود

برای همین

كلید را در قفل چرخاندیم و

بیرون زدیم از خود.

ما می‌دانستیم

با چشم‌های بسته اگر دور هم بشویم

می‌شود به نزدیك شدن امیدوار بود

پاییز بود

دست‌های نازكت

در انگشتانم بالا گرفته بود که  پرسیدی:

"از دلخوشی‌هایت بگو..."

گفتم:

"به مرگ‌های دسته جمعی علاقه‌مندترم

به این كه دست بیاندازی و

مشتی علف را جدا كنی از ریشه‌های زندگی"

گفتی:

"درست نفهمیدم؟!"

گفتم:

"بارها صیادی را دیده‌ام

كه تنها ماهی افتاده در تورش را به دریا پس داده"

بارها تنهایی شیر گاز را باز گذاشته‌ام،

به امید خوابی سنگین‌تر از سكوت این خانه

اما هر بار روزنه‌ای باز مانده جایی،

اما هر بار چشمی هوایم را داشته انگار

 

شعر دوم

 

مثل همیشه

از در عبور کردی و

به خانه آمدی

اما به سادگی این دو سطر نبود

آمدنت

از در عبور کردی

از انبوه صندلی‌های پراکنده

از دیوار سخت میان اتاق‌ها

از پنجره‌های بسته و پرده‌های تاریک

عبور کردی

و در چشم بر هم زدنی

در قاب عکست فرو رفتی

و ما تنها در چشم بر هم زدنی،

تو را از دست دادیم 

مرگ ما را ناتوان کرده است

ما دیگر جانی برای باز کردن پلک‌هایت نداریم،

دیگر جانی برای ندیدنت نداریم،

جانی برای ایستادن،

جانی برای نخوابیدن،

برای نمردن نداریم

مرگ ما را ناتوان کرده است

مرگ ما را از خودمان جدا کرده است

مرگ دارد ما را از خانه بیرون می اندازد

تا از در عبور کنیم و ببینیم

با چشم های باز ایستاده‌ای

و پرده‌ها را به سمت نور کنار زده‌ای،

در خانه‌ای که دری ندارد،

دیواری ندارد،

پنجره‌ای و

پرده‌ای

 

 

 حافظ عظیمی

 

 







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات