اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
سه شنبه ، 11 ارديبهشت ماه 1403
22 شوال 1445
2024-04-30
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 109
بازدید امروز: 1760
بازدید دیروز: 9525
بازدید این هفته: 13945
بازدید این ماه: 58268
بازدید کل: 14926359
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



دختر سرسخت کوهستان

                                   
                                          فرشته وزیری‌نسب



دختر سرسخت کوهستان

 

به یاد مهری جعفری

فرشته وزیری نسب

 

 

هر کس که روزی بر فراز کوهی ایستاده باشد و عظمت و رعب آن قلبش را تسخیر کرده باشد عشق کوهنوردان را به تسخیر قله‌ها در می‌یابد. برای من که صعود چند صد متر هم نفسم را به شماره می‌اندازد و اولین سنگ نوردی‌ام در بیست سالگی آخرین آن‌ها بوده است، هر کوهنوردی تحسین برانگیز است. وقتی با دو شاعر ظریف اندامی آشنا شدم، که نه تنها کوهنورد بلکه صخره نورد و فاتح قله‌ها بودند، بسیار شگفت زده شدم و در دلم شهامت‌شان را تحسین کردم. با خود فکر کردم چگونه زنی می‌توان آنقدر سخت باشد که به فتح قله‌ها برود و در عین حال آنقدر پر از احساسات لطیف که به شعر رو بیاورد. اما سهیلا میرزایی و مهری جعفری، که در آلمان با آن‌ها آشنا شدم و شبی را کنار هم به گفتگو درباره شعر زنانه گذراندیم، هم سرسخت بودند و هم پر از لطافت روح. دلشان برای آزادی، به خصوص آزادی زنان از هر قید و بندی، می‌طپید و خود نیز آزاده بودند. گاه به گاه در شبکه‌های اجتماعی تصاویر آن‌ها را بر فراز کوهی یا به هنگام صعود از صخره‌ای می‌دیدم که با طبیعت اطراف خود مناظر بدیع می‌آفریدند و در دل به آن‌ها آفرین می‌گفتم. تا اینکه تصویر مهری را در پای کوه پوبدا دیدم و از تصمیمش برای فتح انفرادی آن قله مطلع شدم. راستش تصور تنها بودن در آن کوه‌ها و صعود از آن کوه برف و یخ را حتی نمی‌تواستم در ذهن خود بگنجانم. در دل برایش آرزوی صعودی موفق کردم، اما دیگر روند کار را دنبال نکردم تا اینکه خبر گم شدنش را شنیدم. شب بسیارسختی بر من گذشت. تا صبح چندین بار بیدار شدم و به آن اندام ظریف فکر کردم که در سپیدی برف‌ها و تنهایی مطلق کوهستان جایی آرمیده است. راستش چندان امیدی به نجات یافتنش نداشتم، اما مدام فکر مرگ او را از ذهنم بیرون می‌راندم. سه روز به او فکر می‌کردم. به بحث‌هایی که بعد از صحبت و شعرخوانی در اشتوتگارت کردیم؛به پرسه زنی در اشتوتگارت و فرانکفورت و گفتگو‌هایی که در مورد شعر و مسايل زنان داشتیم؛ به خنده‌های سرخوشانه‌ی او. دلم به شدت گرفته بود و بی‌قرار بودم. تا سرانجام مصاحبه‌ای از او خواندم که در آن در پاسخ به خبرنگاری که از او در مورد خوف از مرگ و اندیشیدن به مرگ هنگام صعود پرسیده بود گفته بود: «راستش همان طور که پیشتر اشاره کردم، من فاصله خیلی کمی بین مرگ و رهایی می‌بینم. گاهی این دو را با هم یکی می‌گیرم و آن زمانی است که جهان اطراف کوچک‌تر و خفه کننده‌تر می‌شود. برای من رهایی زمانی درونی می‌شود که حرکتی جدی کرده باشم و چنان ورزشی به روح بدهم که وقتی به خانه برمی‌گردم دیگر شرایط برای من یکسان نماند.»  آنوقت دلم کمی آرام گرفت. به آنتخاب آزاد او از راهش فکر کردم و حس رهایی‌ای که او از آن حرف زده بود. او در خانه‌ی دومش کوهستان آرام گرفته بود، با مرگی قهرمانانه. شعر «در کوه‌ها» از کتاب «سازم را کوک می‌کنم» را  که در اشتوتگارت به من هدیه کرده بود خواندم که می‌گفت:

 

در همین پاکوب

تا رد صدای ممتد آن رودخانه تا کف

و من در صدای گام‌های خود

تا همین سراشیبی محو می‌شوم

خاموش

تا از همین یال تا همان خط‌ الراس

با صدای تو صدا بزنم

هی هی

 

 

و به یادش چند شعر ترجمه کردم، که دو تا را در اینجا می‌آورم:

 

 

مرگ چیزی نیست

از هنری اسکات هولاند

 

مرگ چیزی نیست

من فقط به تالار کناری رفته‌ام

من همانم، شما همانید

و آنچه برای شما بودم هنوز هم هستم

مرا به همان نام بخوانید که همیشه می‌خواندید

با من آنگونه حرف بزنید که همیشه می‌زدید

زبان دیگری لازم نیست

گریان یا شادمان نباشید

بر آن بخندید

که همیشه با هم بر آن می‌خندیدیم

دعا کنید، بخندید، به من بیندیشید

برایم دعا کنید

که نامم همانگونه که همیشه بود

بر زبان‌ها جاری باشد

بی هیچ گونه تاکید خاصی بر آن

بی رد سایه‌ای بر آن

زندگی همان مفهوم همیشه را دارد

رشته‌هایش از هم نگسسته

چرا باید از دل‌تان رفته باشم

چون از دیده‌تان رفته‌ام؟

دور نیستم من

تنها در آن سوی راهم من

 

 

جایی که یخ است

از پل سلان

 

جایی که یخ‌ است، سرشار است از سرما برای دو تن

برای دو تن: این‌گونه تو را به خود خواندم

در اطرافت هاله‌ای از آتش بود

و از سوی گل سرخ می‌آمدی

 

از تو پرسیدم: تو را آنجا چه می‌نامند؟

و تو نامت را به من گفتی

حجابی از خاکستر بر آن نشسته بود

و تو از سوی گل سرخ می‌آمدی

 

 

یاد عزیزش گرامی

 

 

 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات