اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 106
بازدید امروز: 9515
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 12175
بازدید این ماه: 56498
بازدید کل: 14924589
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



یال در پای تو ایستاد

                                      
                                            سهیلا میرزایی


 

در سوگ مهری جعفری که با رفتن‌اش آتش به جانم زد!                                                تقدیم به خواهران مهری «عدیله، کوکب، ماهرخ و ملیحه»                                                                                                                                                                                                                                              

یال در پای تو ایستاد

یخ زمینش را بشکند زیر پا

تا که برف تا که برف

-در آغوشت پنهان شود-

کشیدم هر چه درد بود درد بی‌درمان دردی که از در رفتن دختر کوه

دوخت شب‌های بی‌شمارم را بر چشمان باز

چشم‌ها باز شد نشد باز شد یخچالی که در نداشت نه پیکر

یخ

شد شکافی که از مهر بگذرد

مهر محو شود

بر دلم دست بکشم یا نکشم

بغض قورت بدهم یا ندهم

جیغ در گلو خفه شود یا نشود

(1)«گئتمه ـ گئتمه  گل گوزل یار

هاردا هارای چکیم (2)

بوزلو یئردن زویولدویوم سنه یئتیشیم

سن چیخان داغلار

داغلادی بو باغلی اوره‌ییم

آغلادیم داغلارا

پوبدا پوبدا 

یاریمی اویات یولا سال بو داغچی قیزی        گلسین بیرده بو ائله بو یوردا

دئمه‌میش سؤزلریم وار

قوی آغلاییم قوی داغلاری آختاریم

قوی چیغیریم باغیریم

مهری

یول تاپ بیر باشدان قاییت

گل گؤر نئجه باجیلار یولداشلار داغا چیخیب سنی سسله‌ییرلر

سسله‌ییرم سنی یوخودا

سحر تئزدن آچیلمامیش گؤزلریم گونشه

گئتمه گئتمه گل

سیزی یولداش ساندیغیم گؤزل داغلار!

یولداشیمی آلدیز؟

نئچه یولداش آپاراجاقسیز؟  نئچه یولداش؟

اوره‌ییم ازیلیر

پوبدا ‌پوبدا اوخشا بیزه     بو قیزین گئچن گونلریندن ده

ندن اولدی قاییتمادی؟

پوبدا

شکاف‌هایت را بپوشان و دهانت را پر از گل‌های وحشی کن

عروس با پای خود آمده تا سفید بپوشانی‌اش

تا با جان برایت بخواند با جان برایت خوانده شود

خندیده بود روی زانوانت خوابیده بوده خنده بود خاطره بود خسته بود خسته شد تا به تو رسید

پوبدا دختر کوهستان لهجه تمام یال‌ها را می‌داند

پاهایش را بپوشان

قلب عاشقش را ببین ببین

ببین چگونه می‌تپد

شتابش را ببین

چه بی‌صبرانه سویت می‌دود

هه! دختر آذربایجان است این! دختر آرش است این از کمانش بترس! (3) دختر کوهستان است این! دختر گیره‌های بی‌پایان است این! دختر گیره‌های بی پایان است این! دختر ایران است دختر کوهستان


دختر دختر دختر کجایی!

سوپ یخ بار کن (4)

سوپ یخ بار کن

سوپ یخ بار کن

پوبدا گرسنه است!

 


۲۴ اگوست ۲۰۲۱

 

فرانکفورت (آلمان)

 

........................

 

 

 

پانوشت:

 

۱ـ مرو ـ مرو ای یار زیبا! (تصنیف معروف ترکی ـ  آذربایجانی در دستگاه بایات شیراز که خوانندگان بسیاری از جمله  شوکت، تیمور مصطفی‌اوف و ... اجرایش کرده‌اند.)‌

 

 

۲ـ ترجمه سطرهای ترکی آذربایجانی به فارسی:

 

 

 

کجا فریاد بکشم

 

از روی زمین یخی سر بخورم به تو برسم

 

کوه‌هایی که صعود کردی (اشاره به منطقه‌ی پوبدا که در هیمالیا واقع شده است.)

 

آتش زد به (داغ کرد) قلب گرفته‌ام

 

 

 

گریه کردم برای کوه‌ها

 

پوبدا پوبدا

 

دوستم را بیدار کن بدرقه کن این دختر کوه‌نورد را    بیاید به این محل به این مملکت

 

حرف‌های ناگفته دارم

 

بگذار گریه کنم بگذار کوه‌ها را بگردم

 

بگذار فریاد بکشم ناله کنم

 

مهری

 

راهی پیدا کن از یک سو برگرد

 

ببین چگونه خواهرانت دوستانت به کوه آمده و صدایت می‌کنند!

 

صدایت می‌کنم در خواب

 

صبح زود با چشم‌های نگشوده‌ به آفتاب

 

نرو نرو برگرد

 

 

 

کوه‌های زیبا شما رو دوست خود فرض می‌کردم!

 

دوستم رو گرفتید؟

 

چند دوست را خواهید گرفت؟ چند دوست؟

 

دلم گرفته است

 

پوبدا پوبدا مویه کن    بگو چه روزهایی بر او گذشت

 

چه شد که برنگشت؟

 

 

 

۳ـ مهری جعفری عضو باشگاه کوه‌نوردی آرش بود و دختر آرش به همین منظور به کار رفته است.

 

۴ـ مهری چند روز قبل از حادثه، به دلیل مشکل گاز خوراکپزی‌، موفق نمی‌شود سوپش را گرم کند؛ و به طنز عکس سوپ را در فضای مجازی منتشر می‌کند و نام آن را «سوپ یخ» می‌گذارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

……………………..

 

 

 

 

 

زنی از جنس کوه و کلمه

 

به یاد ماندگار مهری جعفری

 

سهیلا میرزایی

 

 

 

 

 

اندوه رفتن تو تاریخ نمی‌شناسد! چنگی در گلو و اشکی که صورت را نمی‌شناسد! اندوه رفتن تو با جان شیفته‌ات چنان گره خورده که فقط چشم‌هایت سبزتر می‌شوند تا باور نکنم رفتن‌ات بی‌بازگشت معنی می‌شود! تا باور نکنم باور را! آخ آخ آخ مهری! یعنی رفتن‌ات چهل روزه شد!؟

 

دختر جوانی بودی که وارد دفتر باشگاه شدی تا آمدنت را با کوه آغاز کنی!

 

در کلاس‌های آموزش سنگ‌نوردی من، به قول خودت «گنگ سهیلا» وارد می شوی و گیره‌های سنگ، زندگی‌ات را بعد دیگری می‌بخشد! با اشتیاق چند روز در هفته منزلم می‌آیی تا درتمرینات شبانه‌ام با من در پشت‌بام منزل بدوی چرا که عدم امنیت در خارج از منزل خط قرمزی‌ست که برایمان رسم کرده‌اند و ما از امکاناتِ هیچ، همه چیز می‌سازیم! بارفیکس‌های شبانه که با دقت در دفترچه‌ی تمرین‌مان ثبت می‌شود! نرمش‌های کششی که عرق از تن‌مان جاری می‌کند! طنزهایی هم هنگام تمرینات در ذهن تو شکل می‌گرفت تا بعدها که کوه‌نورد و سنگ‌نورد باتجربه‌ای شدی، برایم تعریف کنی و با هم بخندیم و در عین حال به هم ببالیم! کوه نقطه‌ی شروع دوستی ماست تا با ابعاد دیگر هم آشنا شویم!

 

از دنیای کوه با تمام وسعتش گذر می‌کنیم تا در دنیای کلمات باز به هم برسیم و از شعر لبریز شویم! در جلسات شعرخوانی کنار هم شعر نه تنها فارسی که ترکی هم بخوانیم و باز آذربایجان سرزمین مادری مشترکمان، پیوند دوستی را پررنگ‌تر کند! فمینیست را نه در کلمه که در بطن زندگی کشف کنیم و ببینیم چه زیبا تجاربمان فمینیستی بوده و این بار بحث‌های داغ‌مان را سر حق زنان دنبال کنیم! تا بحث‌های داغ‌مان را با حقوق همجنسگراها دنبال کنیم! تا بحث‌هایمان را با حقوق کودکان و با حقوق ملیت‌های مختلف دنبال کنیم چرا که هر دو ترک هستیم و زن هستیم و خلاف جریان آب شنا کرده‌ایم، جریمه‌اش را نیز پرداخته‌ایم وقتی در چهاردیواری اوین کنار هم به روزهای خوش آزادی فکر می‌کردیم و جرم‌مان کوه‌نوردی بود! چه می‌دانستیم دنیای مهاجرت اول مرا و ده سال بعد تو را به این سوی آب‌ها روانه می‌کند! از هر زاویه حرفی برای گفتن داشتیم و بحثی برای پر کردن ساعت‌هایی که بی‌وقفه عقربه‌ها را درگیر می‌کردند تا بگوییم بد نیست کمی هم بخوابیم! کافی بود تا عکسی از سنگ‌نوردی به اشتراک بگذاریم تا موضوع بحث‌مان درجه‌ی مسیرها شود! تا پس از بحث‌هایی که سر لج‌مان می‌آورد به جدول مقایسه‌ی درجات سنگ‌نوردی رجوع کنیم تا به هم بخندیم و بعد با هم بخندیم. سن‌مان بالا می‌رفت و به صعودهای نکرده فکر می‌کردیم! یک بار گفتی: خیلی خوبه که هستی و هنوز فعالیت حرفه‌ای داری، وقتی تو را می‌بینم دیگر دغدغه‌ی سن را ندارم چون همیشه ده سال از تو جوان‌ترم پس وقت دارم! باز می‌خندیدیم...

 

جان شیفته داشتی و در هر شاخه‌ای مسئولیتی را می‌پذیرفتی و مدام می‌دویدی! تمام زندگی‌ات را دویدی! وقتی از خاطرات کودکی‌ات می‌گفتی، بچه‌ای می‌دیدم که چشم از کتابخانه‌ی پدر برنمی‌دارد و بحث‌های با پدر را به بازی‌های کودکانه ترجیح می‌دهد. در سن هجده سالگی به قصد تحصیل در رشته‌ی حقوق به تنهایی از آذربایجان به تهران مهاجرت کردی تا فارغ التحصیل شوی! و با افتخار بگویی وکالتم را گرفتم. هیچیک نمی‌دانستیم که سال‌ها بعد در لندن باز دانشجو می‌شدی تا کتاب‌های قطورت را نشانم دهی: ببین این کتاب‌ها را تا هفته‌ی بعد باید بخوانم! صدایت را کش بدهی و بگویی به زبان انگلیسی اصلن کار ساده‌ای نیست! کار کردی و درس خواندی! کار کردی و درس خواندی و کتاب شعرت را منتشر کردی! کار کردی و درس خواندی و با مجامع مختلف فرهنگی فعالیت کردی! حالا دیگر وکالتت را در لندن گرفته بودی و باز با افتخار می‌گفتی: کار ساده ای نبود! گاهی از پروژه‌های انجام نشده شکایت می‌کردی: بابا من این نقد شعرهایی را که نوشته‌ام باید همراه مقالاتم به شکل کتاب منتشر کنم! خب مهری جان نمی‌شه که همه‌ی کارها را با هم انجام بدهی! کمی حجم فعالیت‌هایت را کمتر کن تا بتوانی به تمرینات ورزشی‌ات آنگونه که می‌خواهی برسی و روی شعرهایت تمرکز کنی و همین کارها را به انجام برسانی. گاهی قبول می‌کردی: آره باید یک فکری برای این وقتم بکنم.  سرت را کج می کردی و لبخند می‌زدی، اما گاهی بحث می‌کردی تا باز ساعت یادآوری کند باید بخوابیم. اگر با هم بودیم می‌رفتیم سراغ مسواک زدن و آماده‌ی خواب شدن و اگر پای تلفن بودیم، شب به خیری می‌گفتیم و قطع می‌کردیم. گاهی اختلاف نظرات‌مان در زمینه‌ی سنگ‌نوردی و کوه‌نوردی از هم دلخورمان می‌کرد مثل همین چند وقت پیش ... تا اینکه توی گروه نوشتی که قصد صعود انفرادی پوبدا را داری، با هیجان از سختی و خطرات برنامه گفتی. دلم لرزید! سریع برایت نوشتم خیلی مراقب باشید، صعود خوبی برای تو و آلکس آرزو می‌کنم و سلامت برگردید.

 

چند روز بعد پیامی از دوست خبرنگارم می‌رسد: سهیلا سهیلا داستان مهری چیست؟ سراسیمه روی واتس آپ به تو زنگ می زنم خبری نیست! پیام می‌گذارم: مهری مهری کجایی؟ به محض اینکه پیامم را گرفتی بهم زنگ بزن. خبری نیست! حالا دیگر خبر به سرعت در فضای واقعی و مجازی پخش شده! مثل توپی آماده‌ی انفجارم! تلفن‌های مکرر با دوستان کوه‌نورد و ...       تجربه‌ام می‌گوید: تمام شده است. اما نمی‌خواهم باور کنم. آلکس می‌گوید: تمام شده است. کسی باور نمی‌کند. فضای مجازی دنیای درج اخبار رنگارنگ است. اخبار و شکایت‌هایی که هیچ ربطی به مهری ندارد. مهری‌ای که من می‌شناختم عزم جزم کرده بود که حتمن پوبدا را صعود کند. سرش دستور می‌داد و تن را دنبال خود می‌کشید. حدس می‌زنم لحظات آخربه صعود قله فکر می‌کردی به عنوان اولین زن ایرانی فاتح پوبدا! می‌دانم با اینکه از خطرات و ریسک‌های سرراه آگاه بودی اما تو به زندگی فکر می‌کردی و گام به گام جلو می‌رفتی... اما آن لحظه‌ی آخر آیا کرامپونت باز شد و سر خوردی!؟ آیا از خستگی بود!؟ آیا دست آسیب دیده‌ات نتوانست از کلنگ به موقع استفاده کند؟؟؟ آن لحظه‌ی آخر معمای همیشگی ذهن من خواهد بود!

 

هر چه بود کوه تو را به من داد و پس از سی سال باز خودش تو را از من گرفت! حالا در دل هیمالیا ماندگار شده‌ای! شاید چشم‌های سبزت را بسته‌ای و لبخندی گوشه‌ی لبانت نشسته! تا ما این پایین بگوییم : امروز چهلم مهری‌ست! چه فرقی دارد چند روز از رفتن تو گذشته است! چه فرقی دارد تقویم چه بگوید! چه فرقی دارد ما برای دلخوشی‌مان به یاد تو شعری بنویسیم! به یاد تو قله‌ای را صعود کنیم! به یاد تو سراغ روزنامه‌ها را بگیریم تا مقاله‌ای بنویسیم! آثار تو همه جا هست! کافی‌ست نامت را به گوگل بدهیم! کافی‌ست با هر اکتیویستی از تو بگوییم! تو همه جا هستی! در دل همه اثر انگشتی تا یادشان نرود چه کسی رفته است! آخ مهری مگر می‌شود فراموشت کرد! چهل که سهل است، سالگرد هم از راه برسد، رفتن‌ات را باور نمی‌کنم! آن جان شیفته‌ی تو و عشق تو به کوه بود که مرا بر آن می‌دارد تا بگویم: به راهی که انتخاب کردی احترام می‌گذارم. احترام می‌گذارم اما باور نمی کند دل من که رفته باشی!

 

 

 

 

 

۱۳ سپتامبر ۲۰۲۱

 

فرانکفورت (آلمان)

                                                                                             








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات