اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
شنبه ، 8 ارديبهشت ماه 1403
19 شوال 1445
2024-04-27
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 107
بازدید امروز: 7733
بازدید دیروز: 8986
بازدید این هفته: 7733
بازدید این ماه: 44040
بازدید کل: 14912131
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



یادبود مهری جعفری

                                   
                                           محمدحسن نجاریان




 

 

در طبیعت بسان پرنده‌ی عاشق بال می‌گشود!


 

آشنایی ما به سال‌ها قبل در ایران برمی‌گردد،همان موقع که کار کردن و فعالیت ورزشی برای خانم‌ها اگر جرم نبود اما بسیار سخت بود.

 

ما دوران بسیارسخت‌تر را پشت سر گذاشته بودیم، زمانی که من سرباز فراری بودم و هنگام اجرای برنامه‌ها به دلیل بازرسی‌های متعدد باید پیاده می‌شدم و چند صد متر آن طرف‌تر به گروه ملحق می‌شدم و یا به دلیل مربی‌گری، جایزه‌ام دست کم یک سیلی بود! با سنگ‌نوردی و آویزان شدن به سنگ و صخره که همراه با نوعی ترس و واهمه بود، شجاعت و بهره‌وری در فشار شکوفا می‌شد و یک جورهایی مزه هم می‌داد. در این جنگ و گریزها، درجات صعود ما بالاتر می‌رفت و برای صعود علم کوه باید در بندیخچال دزدکی تمرین می‌کردیم. آن زمان خانم‌های علاقمند به این ستیز همراه با هیجان بسیار اندک بود.

 

زمانی که من با مهری جعفری آشنا شدم شرایط بهتر شده بود ولی نه اینکه مشکلات برطرف شده باشد همچنان درگیر مسائل جانبی بودیم و سختی‌های خودش را داشت.

 

یادم هست روزی با مهری که آن موقع کار وکالت می‌کرد، قرار گذاشتیم دیواره بند یخچال برویم.  صبح خیلی زود جلو مجسمه دربند بودیم، من از دره پس قلعه رفتم و او از مسیر  تله‌سیژ و کافه عباد تا به دو راهی بند یخچال  برسد.

 

مسیر من طولانی‌تر بود و وقتی به دو راهی رسیدم، از مهری هنوز خبری نبود! قدری این پا آن پا کردم و با نگرانی به کافه عباد برگشتم و دیدم چند مامور جلو کافه هستند.

 

با مرحوم عباد آشنایی داشتیم و متوجه شده بود مهری با دیدن مامورها از کنار تله‌سیژ به سمت پس‌قلعه سرازیر شده بود. او از ترس دیر کردن قبل از دو راهی خود را به یالی که نهایت به یال اسپیلت می‌رسید، کشانده بود. دنبالش رفتم.

 

حالا من به بند یخچال و زمین فوتبال رسیده‌ بودم که مهری از روی یال فریاد می‌زد؛ جوابش را دادم و از تراورسی خود را به بالا دست بند یخچال رساند.  زمان را از دست داده بودیم و آفتاب کله‌ی آسمان را تسخیر کرده بود. او از یال سنگی بین آبشار دوقلو و یال جان‌پناه شروین خود را بالا می‌کشید و در چند جایی به اصرار من حمایت بست و در حمایت کامل و میخ و طناب بالا رفتیم.

 

 تلاش‌های دختران پاک وطن، از آنها انسان‌های جسور، بی‌باک و صد البته شجاع ساخته بود و شخصیت‌های موثری در زندگی دیگران بودند، چرا که هدف اصلی یاری همدیگر بود. مراجعه ‌کنندگان به مهری اغلب افراد بی‌بظاعت و ناتوان بودند و هرگز ندیدم نگاهش آنقدر مالی باشد.

 

عشق به کوه و ورزش امان استراحت را از او گرفته بود. خانه‌ی فریدون بودیم همان اسماعیل‌زاده بزرگ که اندیشه‌ها و رفتارش را  مکتب فریدون خطاب می‌کردیم. صحبت از برنامه‌ی بیستون شد. مهری گفت منم میام. روز و ساعت قرار را مشخص کردیم.

 

فریدون گفت:  دختر جان تو داری می‌ری هرم کسره سبلان چطور می‌تونی خودت رو به اینا برسونی؟ اگر هم برسی خُرد و خاکشیری، چطور می‌تونی پدر جان مسیر سگی منصور رو بالا بری؟  از خر شیطان پایین بیا. از او گفتن و از مهری نشنیدن! 

 

وقتی به بیستون رسیدیم، مسیر سبکی را صعود کردیم و فردای آن روز قرار بود با مهری صعود کنیم که تا عصر هنوز نرسیده بود. فکر کنم سپیده‌ی صبح بود یا که نیمه‌شب از اتوبوس لکنتی پیاده شد.

 

به زور روی پا می‌ایستاد، صورتش سوخته و داغان بود و اجازه خواست آماده شود. ساعتی بعد راه افتادیم. راه رسیدن پای مسیر هم که راه نیست برو تا بهش برسی! تخلیه شده پای  مسیر رسیده بود. لازم به توضیح است، تا همین چندی پیش مسیری طولانی‌تر و درجه بالاتر از مسیر منصور علی‌پور نداشتیم. هزار و دویست متر مسیر متنوع با این ویژگی که در این مسیر، تازه از پله دو باید دیواره‌ی دشوار را با درجات بالا و خوف‌انگیز صعود کنی.

 

حین صعود دیواره بیستون یک بز کوهی جلوی ما رَمید. مهری جیغ آرامی زد، چِشم‌هایش برق می‌زد و پُر از عشق و شادی بود: بگیر، عکسشو گرفتی؟  وای خدای من، بعد از این صحنه علیرغم خستگی صعود قلل سبلان و هِرم کسره، شده بود غزال تیز پا!

 

مسیر سنگین و طولانی بود. مهری می‌آمد و ناله می‌کرد، صعود یک‌روزه این مسیر بسبار طاقت فرساست. پله آخر زیر طاقی سایه استراحت کردیم. مهری کلاه از سر گرفته بود و موقع بلند شدن سرش به بالا خورد و زخمی شد و این شد مزید بر علت تا با تخلیه کامل به قله  بیستون برسد.

 

عده‌ای راهزن با تفنگ راه را نزدیک قله بر ما بستند. بر اساس مهارت آموخته شده در این زیست بوم گریختیم تا خودمان را با لب تشنه به چاه‌های آب میدان بیستون برسانیم. مهری کم مانده بود به جای سطل یا همان دلو لاستیکی به داخل چاه پرت شود.

 

ریختن آب روی سرش او را سر حال آورد و مسیر سگی برگشت را افتان و خیزان به دنبالم آمد تا بالاخره در کور سوی شباهنگام به پلیس راه رسیدیم و مخفیانه خود را به سراب بیستون رساندیم و این در حالی بود که منطقه کاملا نظامی و خطرناک بود.

 

سال ها گذشت و مهری به انگلیس مهاجرت کرده بود. کتاب عکس و دل نوشته  تحت عنوان "برفراز خورشید" به دو زبان چاپ و به بیماران مبتلا به سرطان اهدا شده بود. زنگ زد و در حالی که بغض کرده بود چند بار گفت: حسن تو خیلی با حالی! خیلی مردی آفرین! سه هزار نسخه چاپ نفیس! حسن تو هدیه صعود اورست، فری‌سلو و همه‌ی هشت هزار متری‌هایت را به بهترین شکل خرج کردی! خواهش می‌کنم یک نسخه برایم بفرست و هرگز قسمت نشد این کتاب نفیس را برایش ارسال کنم.

 

مهری و مهری‌ها حیف بودند! بیشتر از این جهت که می‌شد به  آنها تکیه کرد. می‌شد بوی خوش زندگی واقعی را از آنها دریافت. او از نادر  کسانی بود که خیلی چیزهایش با هم جور شده بود.

 

مهری رفت تا نهال مهر، دوستی و عقلانیت و پاکی جان‌ بگیرد تا قانون بقا را درست بیاموزیم.

 

درود به روح پاکش

 

و سلام بر یاران سبزش

 

۶ سپتامبر ۲۰۲۱

 

 







ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات