ماهرخ جعفری
۱
خودت زمانی نوشته بودی:
....
ازهمین تنوره تا تنگه
بعدی
که پرتتر از همیشه
تا با سنگی که بلغزد فرو
بریزم
که تنهاتر از همیشه
تا در صدای گامهای خود
خاموش......
ای صخرههای سترگ و کوههای
سربه فلک کشیده، شما نشانی از گمشده من دارید آیا؟
من بر درگاه هر کوهی
ایستاده و تورا فریاد خواهم زد. هرگاه کولهای بر پشت گیرم و آهنگ کوهستان کنم،
تورا درمیان صخرهها و یخچالها فریاد خواهم زد فریاد و فریاد و فریاد...
برفراز هر قلهای تو را
خواهم جست. زیر کدامین سپیدی برف آرام گرفتهای و در پناه کدام صخره ماوا گزیدهای؟
کدامین شکاف تورا در آغوش
فشرد ؟
ببار ای برف و برای دختر کوهستان
کیسه خوابی سپید مهیا کن. موهای زیبایش را بپوشان و اورا درآغوشات به گرمی پذیرا
باش اما چشمان زمردین زیبایش را مپوشان، بگذار به آسمان بیکران نظاره کند شاید که
با نگاه من در آسمان کوهستانها تلاقی کند...
من سالیان سال در پی
گمشدهام در میان صخرهها، یالها و یخچالها سرگردان خواهم بود و بر درگاه هر قلهای
خواهم گریست...
باز نمی گردی میدانم
درنای چشم بهاری من
۲
ادامهدار میشوی در من
در گامهایم
در آهنگهای کوهستان
ادامهدار میشوی در قلهها
یالها
یخچالها...
کوهستان دارد تو را ادامه
میدهد
و تو به خیالت
رفتهای...
۳
می گویند تو رفتهای!
برای همیشه رفتهای!
ولی من یادم نمیآید که
دست خداحافظی تکان داده
باشی
با اشتیاق گفتی میروم و
زود بر میگردم!
بیانصاف این همه نشانه ازخودت فرستادهای که باورکنیم دیر کردهای و هرگز بر
نخواهی گشت۰۰۰۰۰۰