مینا میرصادقی
شعر از : آن سکستون
برگردان: مینا میرصادقی
از مجموعهی : سنگها و قاشقها
قلب ِ مرده
این لاکپشت نیست
که در لاک ظریف سبزش فرو رفته.
سنگ نیست که برداری
و زیر بال سیاهت بگذاری .
واگن متروک در مترو نیست .
تکهای زغال نیست که بتوانی برافروزیاش.
قلبیست مرده .
درون من است .
غریبهایست
که زمانی همراه بود،
صدفوار باز و بسته می شد.
نمیتوانی تصور کنی چقدر برایم هزینه داشته ،
روانکاوها، کشیشها، عاشقها، بچهها، همسران،
دوستان، و بسیار چیزهای دیگر.
چیزی گرانبها که داشت ادامه میداد.
اکنون برگشته.
انکار نکن !
نمی دانم بهار، یک لاله
یا نخستین جوانه میتواند به زندگی بازش گرداند ؟
اما اینها فقط بخشی از تصورات من است،
تأسف کسی که بر جسدی مینگرد.
چگونه مرد؟
من اهریمن نامیدمش.
به قلبم گفتم، شعرهایت مثل استفراغ بوی گند میدهد.
نماندم تا آخرین جملهاش را بشنوم.
و قلبم روی کلمهی اهریمن جان داد.
من با زبانم کشتماش.
چینیها می گویند:
مثل خنجر تیز است زبان
که میکشد
بی آنکه خونی ریخته شود.