اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
دوشنبه ، 10 ارديبهشت ماه 1403
21 شوال 1445
2024-04-29
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 118
بازدید امروز: 4874
بازدید دیروز: 2660
بازدید این هفته: 7534
بازدید این ماه: 51857
بازدید کل: 14919948
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



مصاحبه احسان عابدی با مهری جعفری

                                    
                                          احسان عابدی

 

مصاحبه احسان عابدی با مهری جعفری

برگرفته از سایت رادیو فردا

 

در ارتفاع شش هزار و ۳۸۰ متری؛ روایت مهری جعفری از صعود به پاریناکوتا‎‎

 


در ارتفاع شش هزار و ۳۸۰ متری؛ روایت مصعود به پارمرداد/۱۳۹۷

·         حسان عابدی

نمایی از قله پاریناکوتا؛ عکس‌ها از مهری جعفری

یک صعود انفرادی دیگر و این بار قله پاریناکوتا (وولکانو) در رشته کوه‌های آند شیلی که ۶ هزار و ۳۸۰ متر ارتفاع دارد. مهری جعفری، کوهنورد و مدرس سابق کوهنوردی در گفت‌وگو با رادیو فردا از تجربه این صعود، جهان کوهستان و سلوک یک کوهنورد می‌گوید.

او یک دهه قبل از این به قله ۷ هزار و ۱۰ متری خانتانگیری در رشته کوه پامیر به صورت انفرادی صعود کرده بود تا اولین زن کوهنورد ایرانی باشد که به این مهم دست می‌یابد.

مهری جعفری شاعر نیز هست با تجربه انتشار دو مجموعه شعر که بُعد دیگری به نگاه او نسبت به زندگی می‌بخشد. او هم‌اکنون در انگلستان زندگی می‌کند.


گزارش صعودت از کوه‌های آند را که در شبکه‌های اجتماعی می‌خواندم، دیدم به ادبیات و رئالیسم جادویی آمریکای لاتین اشاره کرده‌ای، چیزی که از سال‌ها پیش باعث شده بود رویای این کوه‌ها را داشته باشی. آیا نشانه‌ای از آن دنیای ذهنی را در این سفر دیدی؟

در اصل آن بخش کوتاهی از گزارش مفصلی بود که از این برنامه نوشته بودم و به ایده صعود اشاره داشت و این که بخشی از رویاهای گذشته من بود.

بله، جهان آثار نویسنده‌هایی همانند ایزابل آلنده، به طور ویژه جهان رئالیسم جادویی «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز یا حتی در فاصله دورتری، جهان داستانی «مثل آب برای شکلات» لورا اسکوییول در لحظه لحظه این سفر با من بود، نه برای این که واقعیت‌های پیرامون به شکل انتزاعی‌تری نمایان می‌شد، بلکه تنها به این دلیل که من تطابق خود را با واقعیت بیرونی و بر آن چه در خارج از ذهن من اتفاق می‌افتاد، از دست می‌دادم و به نوعی دچار سیالیتی داستانی شده بودم که خود، آن جهان واقعی اما جادویی را خلق می‌کرد. در چنین جریانی، آشفتگی و سیالیت جای خود را به قطعیت پیشین ذهن می‌دهد که برای من در لحظه لحظه این سفر اتفاق می‌افتاد.

ما در صعود، ذهن را از تصویرپردازی در هر شکلش باز می‌داریم و آن را معطوف به تن می‌کنیم. اتفاقی که در صعود جدی می‌افتد همین است، تن با واقعیت جدی مرگ مواجه می‌شود و فعالیت ذهن معطوف به پیدا کردن راه‌های گریز از مرگ می‌شود.

مثال عینی‌تر اگر بخواهم بیاورم، شاید بتوانم به رابطه انسان و زمین در کوه «پاریناکوتا» اشاره کنم. فضای جادویی اطراف دریاچه «چانگارا» رد پای انسان را در جای جای خود داشت، حتی جاده‌های خاکی پیچاپیچی اطراف دریاچه بود که گویا اتومبیل‌های زیادی از این جاده‌ها عبور کرده بودند، پهن و صاف که از هر طرف آن هم جاده خاکی دیگری منشعب می‌شد، اما من حضور هیچ انسانی را در طول سه روز ندیدم. هیچ اثری عینی از هیچ آدمیزادی نبود. گویا انسان‌ها با توافقی صلح‌آمیز آن جهان را به دیگر ساکنان کوه و دریاچه سپرده و رفته بودند. رد پاها برای من عجیب بود، کفش‌های کوچک و بزرگ در کنار سم‌ها و پنجه پهن پرنده‌ها.


تصویر آن لاما را چگونه ثبت کردی؟

لاماها بسیاری اهلی بودند که همانند همان جاده‌های خاکی بی‌اتومبیل رهاشده به نظر می‌رسیدند. حتما روزی ارباب سر می‌رسید و برای آنها نقشه‌هایی داشت اما آنجا که من ایستاده بودم او گویا با انسان رابطه برابرتری داشت. نه ترسی جدی و نه تعجبی جدی؛ یک نگاه پر از مکث یک جاندار به جاندار دیگر با کنجکاوی و اندکی تردید و هراس. مدت‌ها همان جا ایستاد و به من زل زد و آن قدر طولانی که وقت کردم موبایل را روشن کنم و عکسی از او بگیرم که یادآور آن لحظه باشد.

چه چیزی تو را به حرکت وامی‌دارد؟ کدام نیرو و انگیزه باعث می‌شود که یک کوهنورد این‌قدر استقامت به خرج بدهد و بلکه زندگی خود را هم به مخاطره بیندازد؟

شاید هر کوهنوردی تعریف خودش را از این حادثه درونی داشته باشد که میل به صعود همراه با خطر و مخاطره را ایجاد می‌کند. اما برای من این اتفاق که با یک میل و خواسته غیرقابل کنترل همراه است از یک منشا سرچشمه می‌گیرد و آن هم کوچک بودن بیش از حد جهان عینی و در تقابل با جهان ذهنی من است.

گاهی جهان بیش از اندازه کوچک می‌شود به نحوی که حتی نمی‌توانی نفس بکشی؛ خفه‌کننده می‌شود چنان که اگر هر چه زودتر به سمت چالش جدی برای رهایی از آن چه که جسم و جهان سیمانیت را ساخته نروی، در وضعیتی خفت‌آور و زیر شکنجه و اسارت خواهی مرد.

وقتی به طور مستمر به فضای آزادتر می‌رسی این نیاز خیلی شدت عذاب‌آوری ندارد، اما وقتی درگیر روزمرگی و کار می‌شوی، می‌بینی قفس باز تنگ‌تر و تنگ‌تر شده، جهانت کوچک‌تر و محقرتر شده و وقت آن رسیده که از همه چیزی فرار کنی و از همه مهم‌تر از من کوچک خودت.

https://gdb.rferl.org/CC4C0E63-8ED1-4FDE-8770-0CF05B70D1E4_w1597_r0_s.jpg

نمی‌دانم این تشبیه چقدر درست باشد. می‌خواهم مقایسه‌ای بین آن زائرانی بکنم که سده‌های گذشته برای درک حقیقت راه سفر پیش می‌گرفتند و پای پیاده به صحرا و کوهستان می‌زدند. سیر آفاق بود و انفس. این تنهایی، یگانگی با طبیعت و تحمل دشواری‌های راه از زائر انسان دیگری می‌ساخت. کوهنورد چطور؟ کسی که روزها و شب‌ها گاه به تنهایی مرارت‌ها و مخاطرات راه را به جان می‌خرد، به چه تجربه‌ای باید برسد؟

راستش شما در صعودهای پرمخاطره فرصتی برای سلوک و شهود پیدا نمی کنی، در سلوک روحی می‌توان تن را در حالتی ساکن نگه داشت و ذهن را به فعالیت واداشت و تصویرهای ذهنی را به کنترل خود درآورد و به تفکر پرداخت. ولی ما در صعود، ذهن را از تصویرپردازی در هر شکلش باز می‌داریم و آن را معطوف به تن می‌کنیم.

اتفاقی که در صعود جدی می‌افتد همین است، تن با واقعیت جدی مرگ مواجه می‌شود و فعالیت ذهن معطوف به پیدا کردن راه‌های گریز از مرگ می‌شود. سلوکی در کار نیست حداقل برای من چنین سیر و شهود ذهنی در کشاکش مرگ و زندگی در لحظه‌های پرخطر و حادثه‌های کوهنوردی اتفاق نیافتاده است؛ اما گاهی همان لایه پوچ‌گرایی در لحظه مرگبار به سراغت می آید که بگویی که چی!

در هر حال شاید تنها بخشی از کوهنوردی جدی که بتوان با اهل سلوک به اشتراک داشت همان نزدیک شدن به طبیعت است و نزدیک شدن به جایی از هستی خودت که به ابدیت وصل می‌شود. اما ما شاید از دو راه متفاوت به چنین سیری می‌پردازیم.


یعنی هنگام صعود ذهنت را به طور کامل خالی از دیگر مسائل می‌کنی؟ پس لازمه کوهنوردی و صعود یک تمرین ذهنی مستمر باید باشد. این طور نیست؟

فاصله خیلی کمی بین مرگ و رهایی می‌بینم. گاهی این دو را با هم یکی می‌گیرم و آن زمانی است که جهان اطراف کوچک‌تر و خفه کننده‌تر می‌شود. برای من رهایی زمانی درونی می‌شود که حرکتی جدی کرده باشم و چنان ورزشی به روح بدهم که وقتی به خانه برمی‌گردم دیگر شرایط برایم یکسان نماند.

در برنامه‌های معمولی کوهنوردی همانند هر سفر دیگری، ذهن درگیر مسائل جدید و خارج از عادت‌ها و پیش‌بینی‌های روزمره می‌شود و به طور خود به خود از اموری که تا آن زمان مسائل جدی زندگی او را تشکیل می‌دادند، حداقل برای مدتی فاصله می‌گیرد. در چنین شرایطی شاید ارتباط بین گذشته و حال و آینده به نوعی بریده می‌شود، چون زمان حال دیگر استمرار گذشته نیست. ولی در صعودهای جدی این اتفاق به نحو دیگری می‌افتد.

در شرایط یک صعود جدی چالش برای بقا در چنان اولویتی قرار می‌گیرد که بسیاری از رشته‌های تصویری ذهنی در رابطه با گذشته و آینده کلا بریده می‌شود و خود می‌مانی و خودی که نیاز به بقا دارد؛ برای رسیدن به چنین شرایطی، ذهن خود به خود تمرین می‌کند، تمرین استقامت در مقابل خطر و مخاطره که در زندگی عادی من به طور شخصی تبدیل به مقاومت و استقامت در مقابل مشکلات روزمره شده است.

شاید در نتیجه همان تمرین‌های ذهنی باشد که ضعف‌های خود را می‌توانی کشف کنی و درمقابل آنها بایستی، چه این ضعف در مسائل مالی و احساسی باشد و چه ضعف در کنار آمدن با مسائلی که در صورت داشتن قدرت کافی با آنها کنار نمی‌آمدی. شاید اطرافیان چنین کسی را اندکی یاغی و متمرد بیابند، چون قدرت مقابله با نظم موجود در محیط را دارد؛ اما چیزی که مهم است کسی منکر این نخواهد شد که با نیرویی قابل اتکا مواجه هستند که قدرت مقاومت و استقامت دارد.

با سکوت کوهستان در شب و ارتفاعات و تنهایی چگونه کنار می‌آیی؟ خوفناک نیست؟

نه، به هیچ وجه؛ فقط گاهی صداهای خش خش این شک را ایجاد می‌کند که حیوانات با بوی غذا در اطراف پرسه می‌زنند و باعث می‌شود چند باری از کنجکاوی از داخل چادر سرک بکشی. ما در مناطقی از اطراف تهران حتی گله‌های گرک را هم همراه خود داشتیم که در یال کناری حرکت می‌کردند و شب‌ها در همان یالی چادر می‌زدیم که محل عبور آنها هم بود، اما هرگز نشد بترسیم نه من و نه همنوردهایی که می‌شناسم. کلا در کوه یک هماهنگی طبیعی ایجاد می‌شود که اعتماد ایجاد می‌کند.


و خوف از مرگ و نیستی چطور؟ اندیشه مرگ هنگام صعود چقدر با توست؟

راستش همان طور که پیشتر اشاره کردم، من فاصله خیلی کمی بین مرگ و رهایی می‌بینم. گاهی این دو را با هم یکی می‌گیرم و آن زمانی است که جهان اطراف کوچک‌تر و خفه کننده‌تر می‌شود. برای من رهایی زمانی درونی می‌شود که حرکتی جدی کرده باشم و چنان ورزشی به روح بدهم که وقتی به خانه برمی‌گردم دیگر شرایط برای من یکسان نماند.

پس از صعودهای جدی، همه چیز تازگی پیدا می‌کند و حتی عادت روزمره مثل خوابیدن روی تخت تبدیل به لذتی وافر و باورنکردنی می‌شود. برای همین حس در قفس ماندن است که زمانی که بسیاری از عادت‌های روزمره برای بقیه بدون هیچ فکر کردنی پیش می‌رود، برای من تضاد ایجاد می‌کند و همین جاست که نیاز به رهایی وجه مشترکی را بین من شاعر و من کوهنورد آشکار می‌کند؛ ادبیات و کوهنوردی راه‌های رهایی از همان لحظه‌های خفه کننده و تحمل‌ناپذیر روزمره هستند.


فکر می‌کنی تا کی می‌توانی به این شیوه زندگی کنی؟ سن کوهنوردی جدی حدودا چقدر است؟

کسانی که کار کوهنوردی جدی کرده‌اند می‌دانند که کوهنوردی یک ورزش نیست، بلکه یک روش زندگی است که وقتی انتخاب می‌کنی دیگر هیچ شیوه‌ای از زندگی ممکن است اقناع کننده نباشد. کوهنورد، حتی زمانی اگر به دلیل شرایط ناخواسته، شیوه زندگی جدیدی را اختیار می‌کند، باز هم همیشه در گوشه ذهن خود با این آرزو به سر می‌برد که روزی به مسیر دوست‌داشتنی زندگی خود برخواهد گشت.

بر این اساس کوهنوردی یک ورزش رقابتی هم محسوب نمی‌شود هرچند ممکن است کارهای شاخص کوهنوردی در دنیا با یکدیگر مقایسه شود و همیشه از اولین‌ها یا بهترین‌ها اسم برده شود. کوهنوردها با این که همیشه این آرزو را دارند که کارهای بی‌نظیر انجام دهند که مورد توجه جهانی یا حداقل ملی قرار بگیرد اما در واقع اولویت اصلی آنها ادامه روش زندگی آنهاست، یعنی ماندن در جامعه کوهنوردی و ادامه فعالیت‌های جدی و پرچالش. بنابراین برای کوهنوردی جدی هیچ سنی قابل تصور نیست. شما در هر سنی که باشید می‌توانید مرزهای توانمندی خود را به امتحان جدی بگذارید و از موفقیت‌های خود در این عرصه لذت ببرید.

مسئله مهم در فعالیت‌های کوهنوردی در هر سنی که باشد، آگاهی از همان مرز توانمندی فرد در زمان اجرای برنامه است و این که در کجا شما آگاهانه از خط زرد و قرمز خطر عبور کرده‌اید. اگر این آگاهی به توانمندی فنی، جسمی و روحی برای اجرای یک برنامه خاص در زمان اجرای آن وجود نداشته باشد، در اصل اقدام به اجرای آن برنامه، فارغ از سن و سال، نشان می‌دهد که کوهنورد بیشتر از یک کوهنورد، یک ماجراجوی کم تجربه است که با داشته‌های اندک خود، اشتیاق دستاوردهای بزرگ دارد.

گزارش تصویری:

صعود به قله پاریناکوتا در رشته کوه‌های آند شیلی

و آخر این که کدام قله‌ها را هنوز آرزو داری که صعود کنی؟

راستش صعود از یکی از هشت هزارمتری‌ها همیشه آرزوی من بوده که به دلیل مسائل مالی و کاری این آرزو تاکنون به واقعیت نپیوسته است. صعود انفرادی «خانتانگیری» یک گام به جلو بود اما بلافاصله مسئله مهاجرت پیش آمد و درگیری‌های تحصیلی و کاری پس از مهاجرت که یک دهه طول کشید. صعود از هشت هزاری متری‌ها نه تنها نیاز به تجربه و توان فنی، جسمی و روحی دارد، بلکه فرد باید توان مالی خوبی هم داشته باشد و بسیاری از کوهنوردها سال‌ها کار می‌کنند و با نادیده گرفتن اولویت‌های دیگر زندگی خود، این صعودها را اجرا می‌کنند.

 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات