ساچیت آناندان شاعر ،نویسنده و مترجم برجسته هندی متولد 1946 است. اودرکرالا متولد
شد و به زبان مادری خود مالایالامی می نویسد
و اشعارش را خودبه انگلیسی ترجمهٔ میکند .
وی از دانشگاه کرالا فوق لیسانس انگلیسی و دکترای خود درباره تئوری ادبیات پسا ساختارگرایی را دریافت
کرد و در دانشگاه های هند به تدریس مشغول شد.
ساچیت آناندان به عنوان عضو آکادمی
ملی ادبیات هند و سردبیر چند مجله شعر و ادبیات یکی از چهر ه های تاثیر گذار در
شعر امروز هند شناخته میشود . اشعار او به زبان های گوناگون ترجمه و کتاب هایش برخی
از مهم ترین جوایز ادبی بین المللی را دریافت
کرده اند.
دیوانه ها نه جامعه دارند
نه جنسیت نه دین
از هراعتقادی فراترند
مامثل آنها بی گناه نیستیم
زبان آنها خیالی نیست
واقعیتی دیگر است
عشق آنها به نور مهتاب
در ماه بدر اوج می گیرد
چشم آنها شاهد خدایانی است
که نام شان هرگزبه گوش ما نخورده
دارند بال و پر می گشایند
وقتی
فکر می کنیم شانه بالا می اندازند
حتا مگس ها و خدای سبزملخ ها ی پران
باآن ساق های لاغر برای آنهاصاحب روحند
می
بینند که خون از درخت ها می ریزد
شیرها
درخیابان میغرند
شکوه بهشت را در چشمان گربه ای نوزاد می بینند
تنهاآنها سرود همسرایی مورچه ها می شنوند
دیوانه ها مثل ما نیستند
فراز مدیترانه گردباد را وقت گزارش هوا
به بند
می کشند و با جستی سنگین
آتشفشان ها را از نفس می اندازند
فهم زمان برای آنها مقیاس دیگر ی دارد
قرنی
برایشان یک ثانیه و با چشم به هم زدنی
برمی
گردند سوی عسیا مسیح
با شش برابر سرعت کنار بودا یند
ظرف یک روز ابتدای خلقت و لحظه بیگ بنگ
بی قرار ؛ بی توقف مدام
در سیر و سفر
زمین زیرپای آنها هنوز داغ و جوشان است
دیوانه هامثل ما دیوانه نیستند.
2
چگونه به معبد تاِیو می روند
به در قفلی نزن
سبکبار برو انگار برگی میان باد
درمسیر دره های غروب
اگر زیبایی
صورتت را با خاکستر بپوشان
اگر باهوشی
نیمه هشیار برو
آنچه سرعت دارد
سریع خسته میشود
آرام باش
آرام همچون آهستگی
بی شکل باش
مانند آب
بیاسای
سعی نکن بالا ها بروی
سوی خدایان نرو
پوچی جهت ندارد
نه روبرو
نه پشت سر
او را به نامی صدا نکن
نام او اسمی ندارد
هیچ فدیه ای نبخش زیرا ظروف خالی
حمل شان از سنگین آسان تر است
هیچ دعایی نخوان چون آرزوها
اینجا
راهی ندارند
حرفی اگرداری
به آرامی سخن بگو
چنانکه صخره ها با درخت می گویند
و برگ ها با گل ها
سکوت شیرین ترین صدا
پوچی زیبا ترین رنگ است
بگذارهیچکس تو را نبیند
هنگام
آمدن یا به وقت رفتن
از این آستانه کوچک
چنان گذر کن
انگار رودخانه ای طی کند زمستان را
تنها لحظه ای تو اینجایی
مانند برفی که ذوب شد
بی هیچ غرور
زیرا توشکلی نداری
بی خشم
زیراغبارخواسته ای
درتو نمانده است
بی حسرت
زیرا چیزها هرگز برنمی گردند
جز انکار عظمت
برای عظیم بودن راهی نیست
با دست هایت کاری نکن
چرا که آنها نیتی دارند
نه عشق
نه خشونت
بگذار ماهی در آب جویبار
میوه برشاخه ها بماند
نرمی بر سختی غلبه خواهد کرد
مانند زبان میان دندان ها
تنهاآن که هیچ نکرد
همه آنچه باید کرد
حالا برو خدایی هنوز ناساخته
چشم انتظار توست.
کاکتوس
زبان من خارها هستند
این گونه اعلام وجودمیکنم
با نوازشی خو ن ریز
زمانی این خارها گل بودند
از عاشقان بیوفا بیزارم
شاعران خارها را رها کردند
تا بروند به سوی گل ها
تنها شتران ماندند اینجا و تاجران
تا شکوفه های مرا به باد بسپارند
هر تیغ خار قطره آبی گرانبهاست
من پروانه ها را به وسوسه نمی اندازم
درشعرم پرنده ها آواز سر نمی دهند
رو به زمین خشک نعره نمی کشم
من زیبایی دیگری خلق می کنم
آن سوی نور مهتاب
این سوی رویاها
با خارهای تیز ِبران
با
زبان همانند .