اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
يكشنبه ، 9 ارديبهشت ماه 1403
20 شوال 1445
2024-04-28
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 101
بازدید امروز: 1243
بازدید دیروز: 8016
بازدید این هفته: 1243
بازدید این ماه: 45566
بازدید کل: 14913657
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



حایدار اِرگولن (حیدر اِرگولن)

                                    
                                         ابوالفضل پاشا


برگردانِ سه شعر از شاعر ترک حایدار اِرگولن  (حیدر اِرگولن)

Haydar Ergülen

برگردان از ابوالفضل پاشا

 

 

مادر

 

به هنگامِ چاشت

- که راه‌ها و رودها متوقف می‌شود -

آیا به ‌راستی من از تو زاده شدم

ای مادر!

و کودک آیا از انسان متولد می‌شود؟

 

ای مادر!

اگر قلبِ تو سنگ باشد

می‌تواند آیا تحمل کند؟

و ساقه‌ی بنفشه اگر پرنده باشد

گل باشد

یا که روز باشد

آیا گردن‌اش از درد نمی‌شکند؟

 

ای مادر!

بگذار که این بار مرا کوه‌ها به ‌دنیا بیاورند

تو نیز بارانِ نیمه‌گرمی باش و

بر جاهایی از من که خونین شده‌اند

بی‌وقفه ببار

 

 

باز هم سپتامبر

 

کلمه‌هایی به ‌رنگِ زرد می‌نویسید

کاغذهای زرد را در آغوش می‌گیرید

در هر یک از نامه‌های‌تان

زندگیِ رنگ‌باخته را کمی دیگر دچارِ ‌سرما می‌کنید

و مثل سارقی که برگ‌ها را صاحب می‌شود

انگار که لحظه‌یی را از آنِ‌ خود می‌کنید

سپتامبر باز هم خسته... باز هم ناپیدا

و در ازدحامِ‌ پاکت‌های نامه، تمبری تنها

باز هم سپتامبر: چیزی که کسی فرستاده است...


 

آبی

 

بر سروروی تو - غیر از باران - چیزِ دیگری نبود

و برای آن‌که تو را بفهمند

به‌ اندازه‌ی کافی عریان بودی

چشم‌های‌ات به‌یاد می‌آوَرْد

که شعر باید چه‌گونه باشد

 

تو را چنین باور کردم:

- شعر را من برای باور کردن می‌سرایم -

چشم‌های‌ات «جهان‌گیر» را به‌یاد می‌آوَرْد

در فکر و خیالِ خودم

از محله‌ی فقیرِ «اوسکودار» - در استانبول -

به ‌آن رؤیا نگریستم:

به رنگِ آبی بودی

دریاهای‌ات را مشتاقِ‌ دیدار می‌کردی و

عقب می‌کشیدی!

 

آرام‌آرام به‌ یاد آوردم

که بارانی که در فکر و ذهنِ‌ زیبایی‌ها می‌بارد

در باره‌ی ‌ما حقی دارد

باور کردم که در دوردست‌ها

ابری که در چشم‌های دختری به‌ رنگِ ‌آبی‌ست

در این‌جا به ‌وجودِ ‌ما خواهد بارید

باور کردم که حتا اگر چتری به‌ رنگِ آبی هم داشته باشی

باز هم از شعر خیس می‌شوی!

 

تن‌ات را نیز چنین باور کردم،

می‌ایستاد

و این را به یاد می‌آوَرْد

که شعر باید چه‌گونه باشد:

آن‌گونه عریان بودی

که در وجودِ تو غیر از شعر چیزِ دیگری نبود

 

تن‌ات هر چیزی را که به‌ یاد بیاوَرَد

من آن را باور می‌کنم

و حتا اگر مرا نیز به ‌یاد نیاوَرَد

می‌دانم که از بعضی از فاصله‌ها

اصلن نباید انتظار ِ‌نامه داشت...

 

بعضی از شعرها هم در انتظارِ این نیستند

که باران بند بیاید

 

 

 






ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات