ابوالفضل پاشا
برگردانِ سه شعر از شاعر ترک حایدار اِرگولن (حیدر اِرگولن)
Haydar
Ergülen
برگردان از ابوالفضل پاشا
مادر
به هنگامِ چاشت
- که راهها و رودها متوقف میشود -
آیا به راستی من از تو زاده شدم
ای مادر!
و کودک آیا از انسان متولد میشود؟
ای مادر!
اگر قلبِ تو سنگ باشد
میتواند آیا تحمل کند؟
و ساقهی بنفشه اگر پرنده باشد
گل باشد
یا که روز باشد
آیا گردناش از درد نمیشکند؟
ای مادر!
بگذار که این بار مرا کوهها به دنیا بیاورند
تو نیز بارانِ نیمهگرمی باش و
بر جاهایی از من که خونین شدهاند
بیوقفه ببار
باز هم سپتامبر
کلمههایی به رنگِ زرد مینویسید
کاغذهای زرد را در آغوش میگیرید
در هر یک از نامههایتان
زندگیِ رنگباخته را کمی دیگر دچارِ سرما میکنید
و مثل سارقی که برگها را صاحب میشود
انگار که لحظهیی را از آنِ خود میکنید
سپتامبر باز هم خسته... باز هم ناپیدا
و در ازدحامِ پاکتهای نامه، تمبری تنها
باز هم سپتامبر: چیزی که کسی فرستاده است...
آبی
بر سروروی تو - غیر از باران - چیزِ دیگری نبود
و برای آنکه تو را بفهمند
به اندازهی کافی عریان بودی
چشمهایات بهیاد میآوَرْد
که شعر باید چهگونه باشد
تو را چنین باور کردم:
- شعر را من برای باور کردن میسرایم -
چشمهایات «جهانگیر» را بهیاد میآوَرْد
در فکر و خیالِ خودم
از محلهی فقیرِ «اوسکودار» - در استانبول -
به آن رؤیا نگریستم:
به رنگِ آبی بودی
دریاهایات را مشتاقِ دیدار میکردی و
عقب میکشیدی!
آرامآرام به یاد آوردم
که بارانی که در فکر و ذهنِ زیباییها میبارد
در بارهی ما حقی دارد
باور کردم که در دوردستها
ابری که در چشمهای دختری به رنگِ آبیست
در اینجا به وجودِ ما خواهد بارید
باور کردم که حتا اگر چتری به رنگِ آبی هم داشته باشی
باز هم از شعر خیس میشوی!
تنات را نیز چنین باور کردم،
میایستاد
و این را به یاد میآوَرْد
که شعر باید چهگونه باشد:
آنگونه عریان بودی
که در وجودِ تو غیر از شعر چیزِ دیگری نبود
تنات هر چیزی را که به یاد بیاوَرَد
من آن را باور میکنم
و حتا اگر مرا نیز به یاد نیاوَرَد
میدانم که از بعضی از فاصلهها
اصلن نباید انتظار ِنامه داشت...
بعضی از شعرها هم در انتظارِ این نیستند
که باران بند بیاید