اخبار سایت
آرشیو
شماره پنجم نورهان خرداد 1391 (32)
شماره ششم نورهان مرداد1391 (36)
شماره هفتم نورهان آبان 1391 (25)
شماره هشتم نورهان دی 1391 (39)
شماره نهم نورهان بهمن 1391 (41)
شماره دهم نورهان اسفند 1391 (15)
شماره یازدهم نورهان اردیبهشت 1392 (17)
شماره دوازدهم نورهان مرداد 1392 (14)
شماره سیزدهم نورهان مهر1392 (17)
شماره چهاردهم نورهان دی1392 (19)
شماره پانزدهم نورهان فروردین 1393 (31)
شماره شانزدهم نورهان تیر 1393 (17)
شماره هفدهم نورهان مهرماه 1393 (29)
شماره هیجدهم نورهان دی ماه 1393 (18)
شماره نوزدهم نورهان خرداد1394 (31)
شماره بیستم نورهان مهر 1394 (29)
شماره بیست و یکم نورهان فروردین 1399 (45)
شماره بیست و دوم نورهان مهر1399 (31)
شماره ی بیست و سوم نورهان آذر 1399 (47)
شماره ی بیست و چهارم نورهان بهمن 1399 (82)
شماره ی بیست و پنجم نورهان فروردین 1400 (48)
شماره ی بیست و ششم نورهان خرداد 1400 (45)
شماره بیست و هفتم نورهان شهریور1400 (47)
شماره بیست و هشتم نورهان آذر 1400 (75)
شماره بیست و نهم نورهان خرداد 1401 (26)
شماره سی‌ام نورهان دی 1401 (29)
شماره سی و یکم نورهان آذر1402 (39)
تقویم
جمعه ، 14 ارديبهشت ماه 1403
25 شوال 1445
2024-05-03
آمار بازدید کننده
افراد آنلاین : 112
بازدید امروز: 787
بازدید دیروز: 6032
بازدید این هفته: 28358
بازدید این ماه: 72681
بازدید کل: 14940772
فرم ارتباط


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات



چشم از من به ناگهان

                               
                                         افروز کاظم‎زاده


ای سیاهچاله‌ی مغموم !

ای قرمزهای من در تو فرو رفته !

به خیال ایستاده باشم مگر

بریزد از چشم‌هام سنگ

زل بزنم به تاریکی

نگیرد چشم از من به ناگهان

اختیار بدهم از کف

با سرگردانی

با خاک

خاک را به مرگ قسم بدهم

بریزد از باران که بند به بند

بند نمی‌آید از راه به راه

بند نمی‌أید

مرگی که خون می‌خواند در گلو

در  تخت بیمارستان

در کوه نمک

نبارد نمک از چشم

جمع نشود در گلوی مرگ،

دست و پاهام خشک

از خانه‌ای که تٓرٓک بر می‌دارد

به ناگهان ، به رقص

و صدای بلند نوش

از ناگهان لیوانها بلند شود .

تَرَک بر می‌دارم از زمین

از آن گیاه مسموم که بر تن می‌رویید

به شادمانی قسم می‌خورد

که محو شود از خاطرات

از آن خونی که  رفت،  به جمع باز أید

تا کم شود از مژه‌ها

قورت بدهد

موهام را  که بچسبند به سر

سر را دور گرداب بچرخانم

تا به جاذبه‌اش تن دهد

خون بریزد بر کف دستان‌

«حالا چه کسی را صدا بزنم؟»

ای سیاهچاله‌ی مغموم

به کدامین در می‌زنی

به کدامین پنجره‌ی مسدود

به کدامین فرزندت ؟؟

قسم به اقسام متفاوت

«شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی»

حالا شب‌ها خیس‌تر از همیشه

فریاد می‌زنند

انگشت‌های بلندت را

میان پیام‌های بازرگانی

جوان شوم‌ و پیر

لابلای سنگ‌هایی که می‌ریزند

از چشم در خیابان

و  سیگاری که قد می‌کشد در گلو

تا بغض سنگی ام را  فرو دهد.

قسم به اقسام متفاوت

«پیش از آن‌که خروسی بانگ زند

تو مرا سه بار انکار خواهی کرد»

پشه‌ای می‌آید

خواب را می‌دزدد از گوش‌هات

در اتاقی سه گوش

که گوشه‌هایش فرار می‌کنند از تو

اما بنشین و مرا نگاه کن

بگو چه زیبا شده‌ای

حالا که دستم بوی گوشت می‌دهد

گوشتی لایه برداشته از بیت‌‌الحم

بگو چه زیبا شده‌ای .

از آن سرزمین فرتوت دور شو

انگشتان‌ات را بگردان بر گردن

ناخن‌هات  را بکش بر پوست

پوستی که می‌ریزد در دلتنگی

بخوان

«دلتنگم و دیدار تو درمان من است»

بگذار لای حرف نزدن‌هات

پیر شوم

در آن اتاق سه‌گوش

لای گوشه‌هایش تا بخورم

بریزم از تکه‌های چرخ‌شده‌ام

و تو حرف نزنی

و تو حرف نزنی

میان کابوس‌هات

میان دستانم که قطع شدنداز بازو

غرق شوی در آن سرزمین فرتوت

من صدایت بزنم

هی صدایت بزنم

که جمع شوی از تکه‌تکه‌های رنجورم

از آن کوله‌ی بر پشت

هلاک نشوی.

کابوس هفت بار نواخت

از روزهای آویخته از جهنم

فریادهای من در زوزه‌های الکل

صدا می‌زدند تو را از گلویی منتشر

از حبسی در گلو

در روزهایی که مردگان هم تعطیل

روی زمین راه می‌رفتند

جایشان را خالی می‌کردند

در دهان تو.

ای خوابیده از کمر خم

بلند شو از موهام ، کوتاه

خمیازه بکش لای پنجره‌ها

هاا کن ، که رویه ببندد شیشه از نفس‌هات ، تند

و من دایره‌ای بکشم

با دو چشم و

لبخندی ماسیده ، نقش بسته از سکوت.

ای سیاهچاله‌ی مغموم

میانٕ چراها و اماها

خیره‌ام به نبض‌های تند

انگار که در قرون وسطا سفرها کرده‌ام

به تاریکی و

عمیق ، به گل نشسته از تاریخ

تاریخی که ورق می‌زند انقراضٕ نسل‌ام ا

شب می‌نشیند بر چروک‌های صورت

روز اما،

با همهمه‌های کوچه

در تنگنای اضطراب هی فرو می‌ریزد

به نفس‌هات تنگ .

و حال که خمیازه‌ای شدم

از دهان‌ت افتاده

کرکس‌ها چرخ می‌زنند

سر را گیج می‌برند

می‌بُرند مرا از عکس‌ها

قطع می‌کنند از ریشه

تا الصاق شوم به حاشیه

حاشیه‌هایی که چرخ می‌زنند

میانٕ آرواره‌هایشان

جویده جویده.

اکنون

ای سیاهچاله‌ی مغموم

قسم به دیوارهای بلند

سیاهم از درد

ایستاده در تاریکی

شب را هر شب بغل می‌گیرم

مبادا

این شهر ،

این میان‌برهای منتهی به انقلاب

ببوسند

ببلعند تو را از دهانی

باز و بسته از  «دوستت دارم».

دست در ریشه‌های درخت

درخت‌هایی از جنس سایه

پهن شده بر کف خیابان

صورتم را دست به دست کرده‌اند

اما فقط می‌دانم

گور به گور می‌شوم در ریشه

نه در خاک

خاک منم

ای سیاهچاله‌ی مغموم

غرق کرده ای مر

در صبوری درختان ولیعصر

غرق کرده‌ای مرا

به آن چشمان سیاه انقلاب

این شهر می‌داند که آویزانم

از ساعت

از چهار زندان

از برگی که می‌ریزی

به حلق

جانم‌ را پس بگیر

من در گورهای بسیاری خفته‌ام

بیدار کن مرا

به حادثه

حتی اگر آن بوسه‌ای باشد

از پیشانی و

من به دو نیم شوم.

تاریک‌ترین زندان

چهار حرف داشت و

حرف اول شکسته بود از ناخن

حرف دوم شکسته بود از دهلیز چپ

حرف سوم شوم بود از تنهایی

حرف آخر خون بود

که لایه لایه می‌شد در آب و

می‌شد درد هر ماهٕ من

دردی حلال در چهل و پنج سالگی .

ای چهل ساله‌ی مطرود

ای آویخته از زخم‌های کهنه

ای هنوز جان مادر را قسم خورده

وقتی مردگان نام تو‌ را فریاد می‌زنند

من به آهستگی فرو می‌ریزم

از انگشتان‌ات

بر شاخ و برگ‌های خیابان

بر صورت آسفالت پهن می‌شوم

به سادگی

کابوس هفت بار نواخت

و این بار در آن دور دست‌ها

خانه‌ای می‌ساختم با ، کومولوس

ابرهایی با نام‌های  گم

تو تیغ می‌زدی موهای نداشته‌ام

من با دامنی زرد

به آن سوی

دریا

خیره که بالا بیاوری‌ام به ثانیه

لا را لا بخوانی‌ام به خواب

چپ را از چپ بخوانی به ماسه‌های زرد

که آویخته شوم از گردن

وصل به ناقوسی در بیت‌الحم

تاب بخورم در گردش زمین

باد پنجره را ببرد

بیدار شوم به جهان

جهان به یکباره سرد شد و

نامم از دهان‌ات افتاد.








ثبت نظرات


موضوع
نام و نام خانوادگی
ایمیل
شماره تماس
وبلاگ یا سایت
توضیحات