پاییز بود که تو رفتی
اما
خدای رنگین کمان
بهار دست تو را
به زمین
وعده
داده است!
تریلوژی خیابان!
1
حالا همه چیز به موی تو بند است
حتی روایتی که
شرجیهای زیادی را به شرجیهای زیادی
شناور پرچ میکند به مویرگهای هندسی زنی
در عصر
انتحاری نیلبک در مشام خیابان
که روزی در نستعلیق مومیایی تصنیفی برای رقصیدن
اتراق کرده بود در فواصل واژهها
تا از
فصلهای زیادی
مفصل
آینه بردارد بپاشد روی کرشمهی گلدانی در تند باد اساطیر
بپاشد شقیقه بتاباند مصور
از
زبان زنانهام
زخم
معاصر کوچه را لایروبی کند از عفونت استخوان!
شعر دوم
از صاعقه به خیابان
از خیابان به صاعقه از خیابان
دویدن دارد گذشتن از رودخانهای که عصرها
خشکسالی کوچه را به خاک میسپرد
تا در
بزاقِ شناورِ خاکروبه و عقربه مردابی روی دست بیاورد
که عفونت سایهاش حریقِ فشرده به لبهاست
گلوی بخار شده در شیون که یادت هست؟!
حالا به آینه برگرد
تا از
مصور تاریکی کلاغ بتابد و استخوان
کاغذهایی که در مچاله
جملات غلیظتری میدمند با اندامی چسبیده به
فوبیای سرفه در آروارهی پنجره
منافذ این خطوط در شعاع سیاهی لبها که میچکد
از عصر شناورند
تکثیر هم
بیاوری از صوت
میتوانی
رصد کنی
معلقِ
کوچه را که تا زانو خون چکیده و میدود در کشالهی امواج
تگرگ کشاندهام از عکس
خیابان، مکثهای ثانویاش را در حواس روزنامه
بپیچاند
تاول بگیرد
از الیاف طبیعت اصواتی که در افق تلفظ عصرند بر جوارح واژهها
ایستاده بر مشبک فاصله در تهاجم اشیاء
مورب
در تداوم تاریکی!
شعر سوم
نیم رخات را بیاد میآورم در تشنج بعد از ظهر
در راه راهی عکسی با تنپوشی غریزی
که عطر زنانهاش
از امتداد شمشادهای چسبیده به سیلان درخت `شتاب مضاعف داشت
مکث پیچیده در تیراژ حروف که یادت هست؟!
و ضمیمهای که از موهات دامنه میکشید
در اهتزاز خون گرفتن صاعقه از منافذ استخوان
از آینه برمیخیزم و از صدات
که در غبارروبی تراشهی این عصر
از عقربههای جهانشمول بارش خاکستر به خاک میدمد
تا پرسهای که از حدقه هیهات گرفته به زانو
از رعد انگشتهای پاشیده در گلوی خیابان حنجره
بردارد
و قصیدهای که از عناصر مصور چهرهات
سرفه بتاباند رو به تراخم مشدد دیوار
در های های لهجه پرانی موهات
حالا که سونات خیابان به موی تو بند است!