دو شعر
۱
تعادلم به
هر که خواست خورد
به اعضای
قد کشیده در من
به تجاوز
محدودی
که در جمجمه
راه میرفت قسم
پر کردم
از سایه
تاریخ کابوسهای
یک قوم را
به جاهای
خالی انگ زدم پشت سر هم
از اینکه
میترسیدم، میترسیدم اما
آنها که
ندیده بودند دیدند در کابوسهای من
کابوسهای
دیگری هم بود
با صورتهای
بیطرف
- بیطرف؟
- کی گفته
بیطرف؟
هر کسی که
اونجا... کجا بود که گفتی؟
اصلاً صورت
داشتن یعنی بیطرف نبودن...
و دهان من
نبود دهان من
به هرجا
که خواست خورد
ای اعضای
قد کشیده در من!
ای اعضای
مهاجر از سالهای دور!
ای برادران
و خواهران همیشه زنده
که گاه بنا
به دلایل خاص مرده به نظر میرسید
ای حضار
محترم!
شما که بودهاید
بگویید
از زبان
مادری
رویا چرا
بیرون پرید؟
۲
جز نام
چه کسی زنده
از گور برخواهد خواست؟
نامها
-زنده همچون
مرگ-
برمیخیزند.
برمیخیزند.
برمیخیزند.
آمده بودم
از قبل
از قبر
آمده بودم
بیرون
و طوری به
صدا میزدم دهان
و طوری
به طوری
میزدم دهان
و طوری...
نامها
برمیخیزند
همچون زندگی
در برابر مرگ.
اینجا
خیابان شکل
خون دارد معمولاً
و هر روز
«زمستان است و سرها در گریبان»
و هر روز،
روز به زورِ دیازپام است آرام
و هر روز
به روز شلیک میشود
و هر روز،
«روز» سردرگریبان است و آرام
آری
«زمستان است»
و آنروز
(چه فرقی
میکند کدام روز؟)
امنیت ملی
شلیک میکرد
و امنیت
ملی
کمی پیش
از شلوغی
خسرو گلسرخی
را کشت
و بعد
گلوله شد
در گلوی ندا
و بعد
سهیلا، خواهر
علی را که شاعر بود و عاشق کلمه
در حالی
که گلوله خورده بود و زخمی
رها کرد
در خیابان
امنیت ملی
به سمیرا در زندان تجاوز کرد
امنیت ملی
هر روز با دستهای خونی به خانه برمیگشت
امنیت ملی
وحشت ملی
بود
چشم به گلوی
عابران داشت
و با دستهای
خونی برمیگشت
و با دستهای
خونی...
اما مگر
جز نام
کسی زنده
از گور برخواهد خواست؟
سالها قبل
سالها قبل
نخستین بار
از گورهای دستهجمعی بیرون زدم
نامی نداشتم
دههی شصت
بود و دار
دههی شصت
بود و شب، شب
دههی شصت
بود و چهرههای جوان
دههی شصت
بود و چهرههای جوان
دههی شصت
بود و چهرههای جوان
در میدانهای
مخفی
در شعارها
و بیانیهها
در حکمهای
دستهجمعی
در خیابانهای
منتهی به خون
نامی نداشتم
اما
بیوقفه
از خود سوال میکردم:
این پایین
با این چهرههای
جوان
آن بالا
با این چهرههای
جوان
چه میکنم؟
اینجا
تا چشم کار
میکند گور است
گور است
تا چشم کار میکند، وطن
گور است
وطن
آمده بودم
از...
آمده بودم
بیرون
و طوری و
طوری و طوری
نامی نداشتم
اما...
صدایی در
من است که خسته نمیشود
بیوقفه
میپرسد:
«نامم چه
بود؟
اینجا کجاست؟»
(۱)
و چند لحظه
بعد:
«دستی به
دور گردن خود میلغزانم
سیب گلویم
را چیزی انگار میخواسته است له کند
له کرده
است؟» (۲)
۱. محمد مختاری
۲. محمد مختاری