بر گِل نوشته
که چگونه
شب را به رؤیت رؤیا تمرین داده
و غلاف را
به گِل سرشته در مراتب امن
که آینده
با خط میخی
دوره
زیر خاک
بکوبد
بر ریشهی
تنگ.
زیرا که
این است بدن من با چروکهای تاریخ!
در گِل جسته
که چگونه
شب را به رؤیت آن رؤیا تمرین داده؟
در شهر سوخته
نبشته همان
بود
با خط تصویری
و جرح تجربه
شب مکتوب
بر تهیگاه دریده.
زیرا که
این است بدن من با چروکهای باقی!
رستگاری
در اعتبارات
و بیضهی
آویزان از قسط ماهیانه
فضیلت کار
که حق ترتیبی
را میدهد
ضمن شرایط
مشروط بهداشتی
و تنظیم
خاردار خانواده
سلسله همان
بود
کاتب، میخ
و کتیبه، پاره.
زیرا که
این است بدن ما با چروکهای تاریخ!
بخوان ای
مُعبِر رازیانه از شیارهای تنکوب
که چگونه
شب را به رؤیت رؤیا تمرین داده؟!
هرم قدسی
ماه در برج حقوق
و قاعدهی
ماز
که بازی
کار و کارگر را ابدی کرده.
و نانِ بگیرید،
بخورید این است بدن ما!
حلزون باختهی
امرار
با جیغ لزج
اهل
به سق سوگوار
چسبیده.
الواح باغچهباناند
بچههای
کلمه
که در صدف
ترسهاشان
سرهای سبز
زیر سنگهای
بابُل تا ابوموسی ترکیده.
زیرا که
اینهاست بدن ما با چروکهای تاریخی!
ای کوچنشینی
شهری در صحاری قولنامه
آنگاه که
تعلق مکانی
در تخم صاحبخانههای
چاق
چله میکند،
روایت سیصد
و پنجاه و هفت زمستان است
و بهمن جاویدان
که قصههای
رشد را
از خطوط
مفاهیم پایین ریخته.
ترسهای
هزاره در تن کبود سپیده
که امتحان
ایستادن ما را خط میزنی!
آوارگی مستأجر،
وطن جمعیست
در مسابقهی
حلزونی روزمره
آنگاه که
اسپرم تاریخ
در بیآرتیهای
مفلوک، پاشیده
و مسافران
تماموقت
با شکمهای
برآمده
از آن پیاده،
به این پیاده:
«ببخشید آقا
همینقدر داریم.»
هر آینه
میگویم؛ یکی از شما ما را تسلیم میکند!
بخورید
احزاب مقاومت
را
متبرک شوید
از روانزخمهای
طبقاتی.
زیرا که
این است بدن وعده!
خون هم شرطی
میشود به سرازیری
به قطرهچکان
امرار در سبد شلمه
به لولهی
خانوار بر ألف شهر
مظاهرات
سلمی،
در نزول
تدریجی ماشه به قدر آسیه!
زیرا که
این است خون ما،
بنوشید در
عهد جدید
«ببخشید آقا
همینقدر داریم.»
ای دستهای
سلطنتی
که با چاقوهای
استسقا
اوراد بیابان
را بریده
تا حافظهی
فندق پیر
آبهای جهان
را خیال کند!
دستگاه روزمزد
حریر آبادی
را جر میدهد.
زیرا این
است بدن ما
در تکثیر
یاد زدوده.