باید به باران ناتمام فرمان میدادم
صفیه کوهی
باید به
باران ناتمام
فرمان میدادم
ده فرمان
از قلمرو
کوچک خودم
و کاغذها
را میریختم
روی بخش
اشغالی خودم
ولی حالا
که نمیتوانم
برمیگردم
به چله کوهستان
حالا که
نمیتوانم
درخودم
به انکار
لزرش دستهایم
دو خط مینویسم
و کچ میکنم
به سمت آن
صندلی دونفره
آه باران
دوباره بارید
و دوباره
مثل همان ناتمام
آه در من
به شکلهای عجیبی
نماز به
حاجت میبرد