آزیتا آریاییتبار
سه شعر از آزیتا
آریاییتبار از افغانستان
شعر اول
از آبی تنام
تا گلوی
این شعر
زنِ یک سطر
زخمی است
و سطری اسیر
تنهاییام
را
بپوشان با
عطر تنات
و به حریر
دستانت رهایم کن
از کابُل
تا بیکرانِ بودنت
یک تو فاصله
است
شعر دوم
به صورتِ
جنگ خیره میشوم
جنگجویان
وارد شهر میشوند
پدرم دست
فروش بود
مادرم پرنده
صلح را روی دیوار نقاشی میکرد
اندکی که
گذشت
فوارهی
خون پدرم
نقاشی را
رنگ آمیزی کرد
من سمت
درهها دویدم و ایستادم
نابههنگام
لالهای شدم
که به وعدهی
آزادی شکفت...
شعر سوم
به آخرین
سطر شعر میایستم
فکرهایم
همه توست
اشعار زنان
جهان شباهتهای تو را دارد
سطرها را
باخط آبی نشانه میگیرم
آبی ،آبیِ
آبی
به دریا
میرسم و ميان سطرها غرق میشوم
پیراهنت
آخرین ناخدایی بود
که نجاتم
میداد...